۱۳۸۷ اسفند ۱۰, شنبه

...........


انقدر بغض دارم
اون‌قدر حرف برای گفتن دارم
که اگه شروع کنم.....................
بهتره هیچی نگم
آخه شما چه رفقایی هستید که این مواقع نمی‌تونید کاری بکنید؟
من به کجا و کی پناهنده بشم؟

۱۳۸۷ اسفند ۹, جمعه

تنهایی خفته


خدا می‌دونه ما درون‌مون تا چه حد وحشت از دست دادن‌ها داریم. چرا و چه جنسی را ول کن
چرا؟
از حادثة تصادفم هیچ مطلق را به‌یاد ندارم، اما وحشت صدای مهیب برخورد همیشه در سلول‌هام تکرار می‌شه. خیلی دور خیلی نزدیک
این تعبیری روانشناختانه داره. اما وحشت ما از باب از دست دادن را به کدامین تعبیر نسبت دهیم؟
ریشه‌یابی هر تعبیری در این راستا بی‌نتیجه خواهد بود که تنهایی انسان از آغاز با او عجین بوده. تنهایی خاص روح الهی که در جمع هم ما تنهاییم
او تنهاست
اوی درون
کودک من. گلی
باز خدا پدر گلی را بیامرزه که با اومدنش نصف بیشتر امراض از این دست منو شفا داده
گر غیر از این بود چه خاکی به سرم می‌ریختم و خنده دار آن‌جایی است
که چقدر مشق بزرگی کردیم، زور زدیم و به خود فشار دادیم که با نیروی عظیم گریز از مرکز چنان از مرکزمون دور و از محدوه‌اش خارج بشیم
که حالا باید پوست مون ورقه ورقه در بیاد تا با جون کندن به درونی تر مرکز وجود برگردیم و دوباره از نو
کودک بشیم

۱۳۸۷ اسفند ۷, چهارشنبه

موج عاشقی


ای دل اگر عاشقی
حتما موزیک صفحه رو خیلی‌ها می‌شنوید
این به نظرم با نشاط ترین
زیباترین
شورانگیزترین کار آقای علیرضا افتخاری است
با ریتمی تنظیم شده که به راحتی از هر طول موجی که باشی روی موج نیاز به عشق می‌نشونه
بد نیست حتا با یک قرار شخصی هر روز به خودمون عشق
زیبایی
دوست داشتن ساده
دوست داشتن آسمون بی رنگ
شاید تمرینش باعث بشه امواج زیبای عشق به سمت‌ ما سرازیر بشه؟
خدا می‌دونه چه توانایی‌هایی که در نهاد ما قرار نداده که حتی تصورش برای این کامپیوتر نازنین محاله
معلومه محاله
اینم مثل ذهن انباشته از اطلاعات و برنامه‌ ریزی‌های بیرونی‌ست
مثل آدم‌هایی که رباط شدن و می‌ترسن لبخند بزنن
دست دوستی دراز کنند
و گلدانی را در روز آب بدهند
جان من معرفت به‌خرج بدید و روی منو زمین نندازین
حتی اگر هر روز یک باغ هم آبیاری می‌کنی
یک گلدان کوچیک به‌نام من آب بده
بذار نیروی عشقت به من اینجا برسه
منم ر به ر می‌گم: که چه‌قدر دوستتون دارم
چشم انتظارتون می‌شم و وقتی نارنج ترنج کج می‌شه
از بین نگاهش می‌خونم
شب همه ستاره بارون و بهاری

بو بکش، بهار در راه است



عجب روزی
سلام
سلام به امروز و به دیروز و به فرداهای سبز هنوز نیامده سلام
سلام به اون‌ور آبی‌ها که ببخشید مدتی‌ست سلام نگفته بودم. سلام به این‌ور آبی‌ها که کماکان ارتباطات هفتاد و هفت رنگ‌مان برقرار
سلام به خاطرات قدیمی و سلام به خاطرات نساخته
دو روزه حسابی از خودم راضی‌ام.
چه خوبه که این خانوم پیرة زمستون داره بارو بندیلش رو جمع می‌کنه بره. از خونه نشینی خسته شده بودم. از دیروز رفتم بالکنی. کود دادم. بذر گل کاشتم. یه خبر تازه، امسال یک پیاز مریم هدیه گرفتم و صبح به نیت عشق کاشتم توی گلدون
کلی خزانه سازی برای بادمجان وگوجه‌ها.
بذرها به خاک شسته و رفت پشیت شیشة اتاق کار
از رزها بگم که همه جوانة تازه و یاس‌های امین الدوله ..... خلاصه که امیدوارم امسال سال سبزی باشه
من‌که کاشتن مریم را برای اولین بار به فال نیک گرفتم
شما هم بد نیست یک حرکت کوچیک ساحری انجام بدین
مثلا کاشتن یک بذر کوچیک در لیوان پلاستیکی به نیت عشق
عشق جهانی
عشق به طبیعت
عشق به خود
و احترام به ارادة خلقت
من که کلی تا پوست حال کردم. حتا لمس خاک کلی بده و بستون انرژی داره
توجه به گلدونا، به حالش‌ون باعث یه‌جور ارتباط آرامش بخش برای وقت تنگی می‌شه
مثل غار بلوری تنهایی‌هامون
بیاین یه تکونی بخوریم و از رخوت و وادادن دست برداریم
ما اومدیم برای عشق
عشق را پیدا کنیم
و مثل بذری در ذل دوباره بکاریم و بارورش کنیم

۱۳۸۷ اسفند ۵, دوشنبه

.وقتی رفتی، فهمیدم کی رفت



بعضی چیزهاهست چون مقدر به بودن بوده و آن‌هم که نیست قرار نبوده باشه
مثل موقعی که وسط یه ماجرای عشقولانة آتشین طرف بذاره بره
اونم می‌ره چون از اول باید می‌رفته. نباید می‌اومده اشتباهه. اندازة حضورش
یا پیامی که با خود، چه منفی یا مثبت آورده
وقتی می‌ره سوگواری نمی‌کنم
حتی برای یاری رفته
حزنی عاشقانه به دل نمی‌گیرم
که برای عاشق محبوب جاودانه است
و آن‌که رفته مال موندن نبوده که منتظر برگشتن باشم
بازصبر می‌کنم
صبر می‌کنم آنقدر که در گرما گرم روزمرگی دوباره دری به صدا در می‌آید
بیا ید خطاست
پر از ابهام است
می‌آید حکم است
حکم‌صوت، اراده و باورم
پس کسی در راه هست که به‌قول فروغ مثل هیچ‌کس نیست
اما من طپش‌هایش را می‌شناسم
حرم نفس‌هایش تا من می‌رسد
پرده به‌سوی مهتاب می‌گشایم
تاعالم هم آمدنش را در یابد
و من
چه تازه می‌شوم
زیبا
زیبا
در خوابی بی‌همتا

مصاحبه با یک مرد تن فروش تهرانی





عرفان را در یکی از پارک‌های شمال شهر تهران می‌بینم. پسر 28 ساله‌ای که کتابی از "کافکا" به دست گرفته و مشغول نت برداری از کتاب است.
عرفان 5 سال است که به زنانی که مشتری او هستند خدمات جنسی ارائه می‌دهد.
عاشق فلسفه، زن و شغل خود است. به زئم خودش تن فروش حرفه ای و متخصصی است و تفاوت زیادی با نامزد خود دارد که همکار اوست.
به نظر او مردی که خدمات جنسی ارائه می‌دهد خوشبخت‌تر است و مثل زنان روسپی افسرده نمی شود.


گفت و گو با عرفان سلسله مراتب فرودستی و فرادستی زنان و مردان را به خوبی نشان می‌دهد. عرفان شغل خود را تخصص بی نظیری می داند و درآمدی بسیار بالاتراز همکاران زن خود دارد. خود را تحقیر شده نمی‌یابد و زندگی خود را مدرن و توام با خوشبختی می‌داند.
وقتی می خواهم از 5 سال پیش بگوید و اینکه چرا چنین فکری به سرش زد، خیلی ساده می‌گوید:

« درست مثل همه زنان فاحشه. من از زمان نوجوانی مثل اکثر پسرهای جوان متوجه بودم که برای زنان میان سال جذابیت هایی دارم. آن زمان که شروع به کار حرفه‌ای (به این معنی که بخواهم پولی بابت خدماتم بگیرم)کردم، دانشجوی دانشگاه تهران بودم. چند بار از طرف همکلاسی‌های مسن تر و حتی یکی از اساتید به من پیشنهاد شد که فقط با آنها سکس داشته باشم. و بعد یکی از همان ها بود که به من پول خوبی داد و گفت حاضر است این رابطه را به همین شیوه ادامه دهد. شروع کار از همین روابط جسته گریخته بود.»

شیوه جذب مشتری عرفان کم کم روشمند می‌شود. او می‌گوید:

« دو سال بعد از آن که چند مشتری ثابت پیدا کرده بودم خانه ای در شمال شهر اجاره کردم و تردد در شمال شهر من را نسبت به بوق ماشین زنان حساس کرد. با زنها می رفتم و تمام مدت از اینکه مثل بچه نوازشم می کنند و تا 600 هزار تومان برای یک شب به من می دهند احساس غرور می کردم.»

او احساس خود را نسبت به زنان اینطور توصیف می کند:

اوایل چندان از زنها خوشم نمی‌آمد یعنی فقط به سکس و جنبه های جنسی زنان فکر می‌کردم. ولی بعد از اینکه این کار را شروع کردم عاشق زنها شدم. موجوداتی بسیار ظریف هستند و پیچیدگی هایی دارند که از کشف آنها در هر زنی لذت می‌برم. زنان میانسالی که مشتری من هستند واقعا ترسناک هستند. وقتی با من حرف می‌زنند از درک آنها و از پیچیدگی دنیای ذهنی آنها وحشت می کنم. ساده ترینشان از بزرگترین مردهایی که می‌شناسم پیچیده تر هستند.

من با تک تک مشتریانم عاشقانه می خوابم.

عرفان با وجود اینکه سال‌ها کنار خیابان ایستاده و امروز هم همه مخارج سنگین خود را از همین طریق تامین می کند اما هیچ‌گاه احساس حقارت را در مقابل مشتریانش حس نکرده. وقتی در این مورد خاص صحبت می‌کند نشانی از افسردگی و تحقیر شدگی یک زن روسپی در حرف‌هایش نیست. همانطور که نشانی از آن نگاه اومانیستی و عاشقانه نسبت به زن. می‌گوید:

« این زنها هستند که به من نیاز دارند. زنانی که می دانم حاضرند به خاطر خدمات من پول زیادی بدهند. بارها در رختخواب امتحانشان کردم. آنها تا 10 برابر توافق اولیه را با کمال میل می‌پذیرند.»

در حاشیه همین حرف‌ها هم‌کاران زن خود را سرزنش می‌کند و می‌گوید: «

زنها بیخود موضوع را برای خودشان نکبت‌بار می‌کنند. البته جامعه هم به این موضوع دامن می‌زند. این یک شغل است مثل همه شغل‌ها. وقتی اینطور به موضوع نگاه کنیم قضیه حل می‌شود. من یک تخصص دارم. بدن و قیافه خوبی دارم، پس از آن استفاده می کنم تا خوب زندگی کنم. هیچ چیز هم نمی‌تواند این کار را برای من قبیح و زشت جلوه دهد. زنان زیادی به خدمات من نیاز دارند و من هم به پول زیادی نیازمندم. پس قضیه ایرادی ندارد. یک معامله عادلانه!» واوووووووو

عرفان می گوید:
« زنان روسپی همه زندگی خود را وقف شغل خود و دردسرهایش می کنند در حالی که او به تفریح، موسیقی و مطالعه خود هم می رسد.»

البته او به این نکته توجه نمی کند که درآمد او قابل مقایسه با زنان روسپی نیست. امنیت او تا این حد در خطر نیست و حس خرسندی او را هیچ یک از زنان همکارش تجربه نمی‌کنند.

در منطقه‌ای که مشتریان عرفان زندگی می کنند، قیمت یک روسپی زن بین 50-150 هزار تومان است در حالی که او برای هر سرویسی که ارائه می‌کند بین 300 تا 600 هزار تومان پول می‌گیرد. این رقم باورنکردنی را می توان با دیدن لباس های مارکدار، ماشین گران‌قیمت و منزل شخصی‌اش حدس زد.

عرفان می گوید تا وقتی که توان این کار را دارد بی‌هیچ شرمساری این کار را ادامه خواهد داد و :" خدا را چه دیدی شاید با یکی از مشتریانم ازدواج کردم. آنها دوست داشتنی و عاشق شدنی هستند".

این جمله خداحافظی عرفان است: حالا باور کردی من خوشبخت‌ترین تن‌فروش جهانم



۱۳۸۷ اسفند ۴, یکشنبه

کسی، بدن اختری منو ندیده؟


خدا خودش عاقبت امروز رو بخیر کنه
از صبح که خودم بیدار نشدم. یعنی چرا شدم، اما نیمه کاره و یحتمل بدن کیهانیم رو جا گذاشتم در جهان رویا
بیدارم ولی حال آدم خواب
خواب کار می‌کنم
خواب راه می‌رم و کافی‌ست همین‌جا، همین حالا چشم برهم بذارم
مطمئنم دیگه بازش نمی‌کنم
نمی‌‌دونم یه رشته از پلکم رفته تا قلبم که تا این بیاد پایین
اون ضربانش می‌ره بالا
انقدر که انگار الان که بایسته
گاه وسوسه می‌شم بازش نکنم و باهاش برم
حتم دارم هنوز علم طب با چنین بیماری مواجه نشده باشه
آدم مبتلا به صرع تکلیفش پیداست، یهو کالبد کیهانی‌ش بی‌اراده می‌ره سیر و سفر
اما به علی نه سفری دیدیم و نه صرع دارم
خدا کنه یه‌بار برای همیشه بسته بشه
دیگه برام
نا نمونده
چیه؟
نمی‌شه که همیشه دیزل نمی‌دونم چی‌چی بهم وصل باشه؟
یه‌موقع هم من اون زیر دست و پا می‌زنم
خب یکی بیاد و منو بکشه بیرون
پس شما چه دوستانی هستید؟ اگر نتونید در این شرایط به‌دادم برسید
برای شادی که همه کاندیدا
یه حرف خوب
یه چیز قشنگ هم می‌تونه معجز کنه

۱۳۸۷ اسفند ۳, شنبه

یکی دل منو باز کنه



دلتنگم
دلتنگ کسی که نمی‌دونم کیست.
دلتنگ خاطرة عشق قدیم؟ این خیلی مهمه و ما بهش توجه نمی‌کنیم
ذهن مثل کامپیوتر همیشه آخرین اطلاعات رو در اختیارت می‌ذاره
مثلا تا یاد عشق می‌افتم، چراغ فرهاد رو روشن می‌کنه. ذهن، نکبت بس‌که از خودش خلاقیت نداره
نمی‌دونم چطور به وقتش بلده این‌همه داستان سر هم بکنه؟
مثلا عاشقیت با نونوایی محل
نخند
از کلاس می‌اندازمت بیرون
مگه نونوا دل برای عاشق شدن نداره؟
تو باور کن اگر قصد کنی عاشق یکی‌بشی انقدر هر حرکتش به تعبیر عشق می‌شینه که تو زشتی از یاد ببری
موضوع مهم نیاز ما به چرخة انرژی عشق در ما و از ما به بیرون و اطرافیان همین‌طور سرایت پیدا می‌کنه
درد من اینه همیشه انقدر ته صفم و شیک و شاگرد نونوا با اشراه می‌گه برو تو ماشین می‌آرم تا حالا پام به ایستگاه شاطر مزبور نرسیده
اصولا چون گنده دماغم هیچ شاطری هم منو نمی‌بینه
ولی شماها که انقدر ماه‌ید بد نیست توی چشم آدم‌ها مستقیم نگاه کنید
یه نظر حلاله
اتصالی هم نداره
خدا رو چه دیدی؟ حالا لزوما نه خود عشق
اما روح آشماهم ممکن نیست؟
شاید از عالم الست؟
به‌قئل هندو، از زندگی‌های پیشین
بابا هرچی که باشه از این اوضاع هرکی هرچیکه بهتره
از بی‌کسی در می‌آیم
بعضی
کسانی شیرین‌هم‌چو جان، حضوری کوتاه و ناتمام
و رفتنی، ................ چون باد
اما بهتر از اصلا ندیدنش نیست؟
خب بابا کمتر دچار توهم عاشقی بشید
هرموقع عاشق شدی خودت از حال که رفتی می‌فهمی
چرا به همه یک اتیکت بچسبونیم
آقا بیاین تو چشم هم
پاک و نه دریده نگاه کنیم
جان من نگاه کن
بی داوری
بی قضاوت
هر لحظه این عمر توست که در گذرو دست روی دست گذاشتی که چی بشه؟


کوچة کودکی


دل تنگم
دل تنگ آزادی و بی‌ریایی کودکی، که جهانم چه وسعت داشت و من چه................قدر
قشنگ
مهربانی را می‌شد سر در بالای مغازه‌ها کنار پیام خوش‌آمد دید
و از سبد محمود آقا بغل بغل ستاره چید
با اصغر آقا تا می‌شد از ته دل خندید
از زیور خانوم حتاش رو پرسید
به عیادت گلین باجی رفت و از پیه این‌ها با خندید
بوم همسایگی خدا و منو شب و پشه‌بند چه خوشب اقبال که هر شب به میهمانی او و ستاره‌هایش می‌رفتیم
دب اکبر، دب اصغر چشم می‌گذاشتن و منو عروسک‌ها پنهان می‌شدیم
و ماه ما را لو می‌داد
با زمی‌خندیدیم و صدای بی‌بی‌جهان که از داخا حیلط می‌گفت: بگیر بخواب ورپریده
وای
چه زیبا بود
یادت هست؟
شب‌ها کافی بود دست دراز کنیم و
ستاره‌ای کوچک و درخشان بچینیم و زیر پتو پنهان کنیم
اوه ه ه ه
من‌که هزاران هزار ستاره داشتم
همه رو ان‌جا جا گذاشتم
صبح از پیچک‌های رونده شبنم برمی‌داشتم
و به صورت دل می‌پاشیم
صدای سماور برنجی روی تخت چوبی هنوز می‌آید که می‌گفت:
بچه‌ها
صبحانه حاضر است
آفتاب به وسط حیاط نرسیده و عطر محمدی خانه را پر می‌کرد
و چه ساده
بودم
و
هنوز انارم

نه ترک

نه خط

که هیچ لک

بر تنش ننشسته بود
پدر صدا زد
دختر
بیا نان از دهان افتاد
ول کن اون پروانة بیچاره رو
و من برگشتم
و پشت سر
.
.
. هیچ
.
.
.
هرگر به خانه‌ای بی او پا نگذارم
که رختم رخت بلوغ گشته و
خانه .............

۱۳۸۷ اسفند ۲, جمعه

آآآآآآآآآآآآآآآآآآی نفسسسسسسسسس کش



اول بگم:
آق مرتضی این شمع و گل یه ذره بساط احوالات امشبه
پس چنین کسی قصد مرگ نداره
تنها اراده‌اش عاشقی‌ست
نشونش بدین ببینم این کی بود؟
یعنی ممکنه کسی هم این‌طور آرزوی مرگ منو داشته باشه؟
البته که من خیلی خانومم و عقلم و توی جیب بغلم می‌ذارم تازه که باد نبره
وگرنه از عصر تا حالا کلی به فکر خودکشی رفته بودم
داستان ملا و خر و پسرش که معرف حضور همه دوستان هست؟
شده بساط ما. هر کاری بمنی باز راه تفرش و آرامگاه پدری نشونت می دن
الانم که انقدر تفرش سرد و زمینش یخ کرده‌اس عمرا حال نمی‌کنم کسی چالم کنه. با اینکه ساختمانه و در پیکر داره
پس تکلیف دوستان مشتاق تا فصل بهار تعطیل
ابتدا یک سوال با چند گزینه برای پاسخ
جناب آقای مرتضی خان شما مسئول سازمان مللی؟
وکیل دعاوی بلاگری؟
یا ویزیتور بهشت زهرا؟ من اون‌جا قرار نیست برم. یه مشتری دیگه پیدا کنه.
جات رو تنگ کردم؟
مقابل نور ایستادم؟
با شکلم حال نمی‌کنی؟ اونم که نمی‌بینی
منظور از این دُر افشانی‌ چیست؟
اگر تونستی در تاریخچة زندگی‌ت
الان که نمی دونم چند سال داری، در سن من انقدر از تجربه‌ات روی زمین احساس رضایت بکنی
عشق را لمس و شناسایی کرده باشی
در خلوت بدونی کارایی کردی که به حساب خودت، زندگی بیاد
تو هم به قدر من ای‌ول خواهی داشت
آدرس عزرائیل بهم می‌دی؟
من‌که این‌همه این‌جا عشق
عشق
خروار خروار احاسات عاشقانه حک می‌کنم
من که باغبان سبز عشقم همیشه
جای سم پاش رو تنگ کردم؟
آره، جای کسی را تنگ کردم؟
خدا بعضی را شفا بده
من جام خوبه.
هنوز پر از حس جوانی و حرف برای گفتنم.
پس انگیزه برای ماندنم بیش از رفتنه
شماهم بهتره نون و ماست خودت را نوش جان کنی، جای دست درازی به سفرة بزرگان هم ممنوع
خوبه اشک من دم مشکم نیست که هر دقه با این چیزها سرازیر بشه
گرنه بلاگر با بلایای طبیعی نابود می‌شه



۱۳۸۷ اسفند ۱, پنجشنبه

سر بالایی، سال کهنه


یادش بخیر از اینجا شروع می‌کردیم و روی تخته سیاه می‌نوشتیم« بیست‌نه روز مانده به عید» وای تا این عید بشه حالی می‌بردیم بی‌نظیر
از صبح یه حس تازه دارم
نه که همه کارام غیر آدمیزاده، اینم یکی دیگه‌اش که با اون قبلی که به نازش ده بر یک اینم کج می‌ره
تا یاد عید می‌افتم، تو دلم خالی می‌شه و می‌ریزه
انگار دیگه کشش عید بی‌یار ندارم
مثل موقع‌ای که آسانسور می‌خوابه، تا طبقه سه رو بالاخره می‌ام
چهار صبر می‌کنم، نفسم کمی جا بیاد و بالاخره می‌رسم پنج
اما این‌بار نه گمانم بکشم به پنج
والله موتور دیزلم اگه بود، تا حالا دیگه می‌برید
من‌که تازه این‌همه خانم و به‌قول شخص شخیص خانم والده، لیدی هستم که دیگه واقعا گناه ندارم؟
تازه این‌همه کارهای نکرده دارم. مهم نیست اگه کار مهمی نکرده باشم که یه‌جایی به حساب هستی و خلق خدا بیاد
اما خب خیلی کارای مهمی هم بود که نکردم، کافی نیست
زندگی نکردم، عشق رو به زور نطلبیدم و اسمش شد حریم حرم و دیگه از تنهایی بریدم
بدی نکردم
دروغ نگفتم
ددر نرفتم
خب خیلی هنر کردم که اگر خیری نرسوندم، از شر هم دور که موندم؟
این یک فریب بزرگ دست ساز بشره



کوچک پدر باز هم کوچک


از یک چیزهایی نمی‌شه گذشت، چون دریچة تازه‌ای به شناخت وجود انسان باز می‌کنه
خبری که از دیشب منو فکری کرده، تولد یک دختر بچه از یه دختر و پسر بچه است
اول به عکس نگاه کن
ببین پسر چقدر بچه است؟

دختر که به‌طور معمول از این خنگولای دوآتیشه استکه تحمل بلوغ براش ز
یادی دشوار به‌نظر می‌رسه
ولی پسر واقعا بچه است.
نمی‌دونم پسر نداشتم. کی به بلوغ می‌رسن اما زمان ما می‌گفتن، 15 سالگی
یعنی شده دیگه
اما چه حسی؟
در یک بچه انقدی به اون‌جا رسیده؟
انگشت اشاره بی‌شک به طرف دختره
دوسال از پسر هم بزرگتر و هم هیکلی چوخدی
یعنی نه گمانم این یه‌وجب بچه جسارت چنین حرکتی را داشته بوده باشه.

ای سیب تلخ حوا
دیدی؟
بعدم دیدن دختر باربرداشته پسر هیجان زده شده. فکر کرده داره لوگو می‌سازه گفته: « صداش رو در نیار بذار ببینیم چی می‌شه؟ » خب البته عقل ماهم بیشتر از این به زمانش دستور نداد
اما نه در این سن
عاقبت کی چی می‌شه؟

بچه؟
پسر بچه؟
یا دختر خانم؟




الفى پسر 13 سالۀ انگليسي كه چهره‌اش او را بيش از 8 سال نشان نمى‌دهد از دوست دختر 15 سالۀ خود (چنتل) صاحب فرزند دخترى شد.
آن دو وقتى ‌از موضوع مطلع شدند تصميم به سقط جنين گرفتند اما بعد پسرك فكر كرد بد نيست كه پدر شدن را نيز تجربه كند.
الفى كه هيچ درآمدى ندارد و تنها گاهى اوقات حدود 10 پوند از پدرش پول تو جيبى دريافت مى‌كزده است به گفتۀ خود هيچگاه عواقب اين تصميم خود را نسنجيده بوده است. پسرك شرح مى‌دهد كه در سال گذشته زمانى‌كه تنها 12 سال داشته است براى ‌اولين بار ارتباط را با دوست دخترش تجربه كرده كه نتيجه‌اش چنين شده است.
پدر الفى كه با اين چالش روبرو شده است اظهار مى‌دارد كه ديگر براى هر تصميمى دير شده است و تنها بايد مطمئن شد كه پسرش در اين سن به فكر بدنيا آوردن بچۀ ديگرى ‌نباشد

تعریف یک روز قشنگ


همیشه یه طرف حقیقته
خوب، خوبه و بد هم بد و چونه نداره. میونه مال اون‌موقع است که آدم تکلیف نداره؟ این مثل همة زندگی‌ست
مثل ایامی که می‌گن« قراره زلزله بیاد » یا می‌آد که خدا خودش به خیر کنه. یا نمی‌آد که الحمدالله. وسطش اتفاقی نمی‌افته
امروزم به تعبیر من یک روز خوب برای حساب کتاب‌های آخر هفته‌است. دودوتای من به چهار رسید و الهی شکر
نه
فکر نکنی فیل هوا کردم. اما از شنبه تا حالا هر یک به دلیل خودش، راضی بودم و درش حس بودن رو به تمام می‌فهمیدم
این یعنی خوب
حالا من چی دوست داشتم که نشده معنی‌ش بد نیست
یک دوست تازه پیدا کردم
آدم از هیچی خبر نداره
اون‌جایی که چشم نمی‌ذاره، یهو یه چیزی در می‌آره. بلگ کتابخانه. کاری ندارم. کامنت هم بسته‌است. در نتیجه فقط مواقعی سر می‌زنم که باید متن جدیدی که پیدا کردم بهش اضافه کنم
خانم ایرانی از امریکا برام ایمیل داده و مشتری پرو پا قرص امور متافیزک. خب این یعنی یک نفر، یک آدم تازه به آدم‌های مسیرم اضافه شد که ممکنه خیلی چیزها به من یاد بده و یا برعکس. بی‌آن‌که هرگز هم را ببینیم
این یعنی شانسی که در عصر ما آغاز شده. همین عصر جنگ و انقلاب که انقدر همه ازش شاکی هستیم
خداوند گر به حکمت ببندد دری........ الی آخر
می‌شه با چیدن این‌ها کنار هم حس خوب دوست داشتن زندگی را زیر زبان مزمزه کرد؟
چقدر خانم شدم! نه؟ خودم از خودم که این‌همه سخی و بزرگوارانه به منظر زندگی‌م نگاه می‌کنه خجالت کشیدم
ولی چرا؟
چون عادت کردم همه‌اش بنالیم
اونی که گفت خوبه
من درونم بود
از اون خجالت کشیدم

۱۳۸۷ بهمن ۳۰, چهارشنبه

کی‌به کیه؟ تاریکیه؟




این‌طور که کلاه من و کبوتر چاهی‌ها پارسال توی هم رفت نه گمانم تا صد سال بعدی از هم در بیاد
به این عکس نگاه کن
من کاری به واقعیتش ندارم. با حسم تعریف می‌کنم
تو هم برای خودت تعریف کن
به نظر تو کی غذا از دهن کی می‌گیره؟
یه کم به عکس نگاه کن تا بگم


معلومه دیگه
اصلا نگاه کردن هم نداشت
کوچیکه جسارت حمله نداره
از پایین به بالا نمی‌زنه
این زیر سر کفتره است
ببین چطور با قلدری داره از دهنش در می‌آره
خیلی موجودات پستی‌ان
دور از جون مثل آدم‌ها

و باز خواهم رفت


همین‌طور می‌رفتم
همیشه از اتوبان تردد دارم
اما این‌بار دلم خواسته بود برم تا می‌تونم گازش رو بگیرم
چراشم نمی دونم. یه جور حرص؟ یکنواختی؟ دق دلی؟
شاید
این بیشتر بهش می‌اومد. اما سر کی یا چی؟
آسفالت و جاده؟ نزدیک جاجرود پشیمون شدم برگشتم. نمی‌خواستم جایی برم
فقط دلم می‌خواست زردی، خاک ببینم
گاهی این‌طور می‌شم. بعد یه‌جور رخوت و سستی می‌آد که منو مسخ می‌کنه و با جاده می‌بره
مثل یه جور مراقبه بعد یهم یه جرقه می‌زنه
یحتمل امروزم دنبال جواب بودم
من کی دنبال چی
یا کی نیودم؟
همیشه فقط دنبال خودم بودم
می‌دونم گم شدم
اما چرا خبر جایی ثبت نشده؟ روزنامه قسمت جوینده یابنده؟
دیشب خواب دیدم که یه جایی گم شدم که هیچ راه برگشتی نداشت و حباب شیشه‌ای بر سر گذاشته بود
یادش میافتم نفسم تنگ می‌شه
ولی من اصولا و همیشه ازبچگی قطره لازم بودم
همیشه نفسم تنگ می‌شه. ولی بیماری ندارم
شاید خاطره‌ای از ..............؟ یعنی در جهان موازی هم باز مشکل تنفسی دارم؟
چه بسا در یکی از ابعاد بدنم بیماره
ای خدا خل شدیم رفت پی کارش

الحب الکبیر


من‌که خسته شدم از شما خبر ندارم
مگه ما دریاییم که یک لحظه آروم نداریم
یا من یه چیزیم می‌شه و همه آروم دارن؟
نداریم دیگه
امین نداره
آزاده نداره
همه بیقرار
بانو به‌فکر فرار شده مرغ مهاجر
بانو امیدوارم شما که سالاری بدونی چرا هیچ‌کی آروم نداره؟
البته گو این‌که من همیشه و طبق معمول آروم ندارم ولی این یه جور دیگه‌است. انگار موج کیهانی ما رو مشوش کرده؟
امین می‌خواد تکلیف خودش رو با احساسش بدونه. چه کار سختی، امین
من همیشه تا دقیقة نود از احساسم مطمئن نمی‌تونم باشم
چون هزاران گزینة تردید آمیز برای نخواستن یا رفتن هست
شاید حس، اسارت باشه؟
اون‌یک یه پا برمی‌داره تا دم سفرة عقد
ده تا عقب می‌ذاره. من که گذاشتمش به حال خودش. چون وضع خودم مالی نیست که به کی بگم چی
گاهی این‌طور می‌شه
زمان انقلاب هم من با همة بچگی یادم هست. حالم هیچ خوب نبود
حال هیچ‌کس خوب نبود. مثل ایام جنگ
وضعیت قرمز و یک وحشت عمومی و لحظه‌ای
شوک‌های نابگاه
تردید موندن یا نموندن
بارها از سرمون گذشت و خودخواهانه زیر لب گفتیم: خدا رو شکر. از ما که گذشت
می‌دونی چندتا از اونا که ازشون گذشت بعدها خودکشی کردن
بعضی لایق آن‌چه که دارند نیستن
حال روزگار من است و شب و عشق
که شاید اگر بود
فراری بودم؟
ای خدا روت می‌شه تو چشم من نگاه کنی؟
من‌که هیچ
از این جوانان محترم که منه کور و باور کردن و برام خط می‌فرستن
نگاشون کن
به چشای ایی وولک نگاه کن
روت می‌شه؟
آه
همون
من هنوز این‌جا تنهام
تو چطور؟
تو هم هنوز عشق را نفهمیدی و تنهایی؟
خدا که تنها باشه
وای به روزگار بنده‌هاش که نمی‌فهمه چی می‌گن

۱۳۸۷ بهمن ۲۹, سه‌شنبه

حدیث، قابیل



آدم، الیوز،‌ خواهر دوقلوی هابیل را با قابیل و
اقلیما خواهر قابیل را با هابیل
نامزد کرد
قابیل شاکی شد گفت:
خواهر من بهتر و در رحم با من بوده. پس مال خودمه
آدم گفت:
حکم الهی این‌طور بوده و من قادر به این کار نیستم.
قابیل گفت:
اصلا: تو هابیل رو بیشتر از من دوست داری ودخترخوبه رو دادی به اون، من اینه نمی‌خوام
من ماله خودمه می‌خوام
من اصلا نمی‌خوام
آدم گفت:
اگر باور نمی کنی هر کدام چیزی قربانی کنید. هر که قربانی‌اش قبول شد"اقلیما"برای او باشد.

هابیل یکی از بهترین گوسفندانش را بر سر کوه برد و گفت:
اگر قربانی من قبول نشد دست از خواهرم برمی‌دارم و قابیل که دارای مزرعه بود، یک دسته از گندم های خشک و ضعیف و کم دانه خود را برسر کوه نهاد و گفت:
اگر قربانی من قبول نشد دست از سر خواهرم بر نمی‌دارم.

دیدی؟
از اولم اینا جنس‌شون خراب بوده

آتش سفیدی از آسمان آمد، گوسفند را برداشت و به قربانی قابیل اعتنایی نکرد.

ببین خدا هم گوشت و قبول داره. پس ما چرا گیاه خوار می‌شیم؟ نمه‌نه

قابیل از روی حسودی به کمین قتل برادر نشست
به هابیل گفت:
هابیل خان من اگه تو رو که آبجی‌م و هپلی کردی نپیچونم. هشتپلکووشدم
هابیل به برادرش گفت:
اگر تو بکشی، گناهانم بخشیده می‌شه. ولی تو که از گناه‌کاران و ستم‌کارانی اقلیما، کوفتت می‌شه


حالا اگه تونستی، پیدا کن پرتقال فروش را
چطوره که بعدها فهمید ازدواج هم‌خون فاجعه می‌آفریند؟
ج-- در وقت الزام، موردی نداشته. بخصوص هنگام آفرینش. بالاخره همه چیز دنیا تبصره ماده برمی‌داره
این نژاد بشرهم که از اول ریپ می‌زد! باور کن. آدم سر لیلیت هوو می‌آره.
قابیل به‌خاطر اقلیما هابیل را می‌کشه.

اسم حوا و اولاد اوناثش بد در رفته؟
این‌ها از اول جنس‌شون شیشه خورده داشت، گند رو زدن به آفرینش الهی.
خدا هم نکرده خلقت ر تغییر بده.
اما، گناه هابیل چه بوده که با مرگ بخشیده بشه؟ مگه بار اول تجربه‌اش در زمین نبوده؟
آدم به احکام الهی ایمان نداشت که مسابقه گذاشته؟
وای به ما بیچاره‌ها که نه خدا را دیدیم نه بهشت.
اما باید
حواس‌مان
از آدم جمع‌تر باشه؟
به‌قول گلی:
اونا که خود خدا رو هم دیده بودن، کار بد کردن.
می‌خوای شیطون منو گول نماله؟
که همیشه می‌گه« تو بچه‌ای نمی‌دونی. اونها که مامان بابای همه بودن و خدا رو دیده بودن به حرفاش گوش ندادن. بیا خودم گولت بمالم. تونم بنداز گردن من. کی به کیه تاریکیه»‌ حالا من هی شبا باهاس خواب جهندم و اینا ببینم؟»
می‌بینی خدا، چطور حیران‌مان کردی؟

۱۳۸۷ بهمن ۲۸, دوشنبه

طفلی کامبیز



دیشب مش‌سیف‌الله برامون یه‌بار ذغال فرستاد تا زن‌دایی جان آن‌ها را برای بساط زمستانه مهیا سازد.
مادر ملافه‌های لاجورد زده را بر بند می‌نشاند
دستی به نوازش بر تن‌شان می‌کشاند و آن‌ها را به میهمانی نور می‌فرستاد
بچه‌ها در حیاط بزرگ خانة قدیم پدری، دنبال هم گذاشته بودند.
مادر گاه سر می‌چرخواند و با نگرانی بادم‌جان‌های را نگاه می‌کرد که پیشتر در سرکه جوشیده‌ و زیر آفتاب خشک می‌شد که اسباب ترشی زمستانة بی‌بی جانم بود

وقتی اهل بیت به دلیلی در حیاط جمع می‌شدیم.
کامبیز گربة لات محل چهاردیواری قرق می‌کرد و از این‌سر به اون سر دیوار با آفتاب می‌چرخید
گاهی با دلخوری و حسرت یکی از دستاش که زیر چونه بودرو جابه‌جا می‌کرد و از اون بالا و بین نخ ماهی قرمز حوض مادر چرت می‌زد
بین چرت‌های کامبیز بچه گربه‌ها کمال سوء استفاده رو در شیطنت و جست و خیز می‌کردند که گربة حنایی زد و سبد چوبی گل کلم‌های شسته را برگرداند
تا بی‌بی به حیاط برسه، کامبیز از خواب پرید و گذاشت دنبال بچه گربه‌ها
و بی‌بی که فقط کامبیز را دیده بود. فحش می‌داد و من دلم برای کامبیز می‌سوخت که مثل من
که جناب برادردر مواقع سه کاری در زمین فرو و به‌نام من که شر خونه بودم تمام می‌شد
تنبیه آخر هم سهم من بود
حاضرم هرچه مانده را بسپارم فقط اندکی به گذشته باز گردم و در حیاط خانة پدری جهان را ترک کنم
که عطر رازیانه همراه راهیان بهشت است


ظهر جمعه، با شما




سلام بچه‌های خوب و مهربون قدیمی، صمیمی، زمینی و اندکی هم خدا بخواد آسمونی
امروز براتون قصة جن پتس و تعریف می‌کنم

اون قدیما ،
اون قدیم ندیماااا که هنوز پای مبارک و هرز آدم به زمین باز نشده بود هاااا.
جان « جمع، جن» ساکن زمین بودند. اما جسم نداشتن و
اگه گفتین خدا اون‌ها رو از چی ساخته بود؟
آتش بدونه دود
بعده‌ها دانشمندا فهمیدن آتش بدون دود و نور چیزی نیست جز؟
آفرین. انرژی
جونم واسه‌ات بگه، آدم‌ها داشتن واسه خودشون نون و ماست‌شون را می‌خوردن که یکی‌یکی شریک ماست پیداشون شد.
اما چون جسم نداشتن مجبور شدن با حقه و کلک آدم را وادار کنن که چی؟
تجسمش را برای دیدن صاحب صدای پیرامون به‌کار بست و با هر علامت برایش بخشی نزدیک به خود تعریف کرد که آخره دانسته‌هایش بود

جن واژة عربی‌ به معنای« آن‌چه که قابل دیده شدن نیست. »« هست، ولی دیده نمی‌شه» از این رو جنگل شده جن‌گل که اجازه نمی‌ده زمین دیده بشه
وقتی چشم‌شون به دست و پای ما افتاد و متوجه امکانات ابزاری موجود در جسم خاکی ما و وجود عشق شدن، دیگه حال‌شون گرفته شده ه ه ه ه تا هنوز
تا ابد
هزاران هزار ساله سعی دارن با جلب توجه انسان از او انرژی بربایند که فقط به کمک انرژی تجسم خلاق ما قابلیت رویت پیدا می‌کنن.
تا این‌جا بس
که چه چیزها دل‌شون نخواسته.
اما این اسباب بازی جدید منو به یاد" بهابل، جن کتابم " انداخته و کل طایفة جن و پری
که ما خودمون رو داریم می‌کشیم اوهام و خرافات را جمع کنیم
اوهام و خرافه از طریق علم تجلی یافته
حالا بشینیم به سلامتی، غیرارگانیک‌ها که فقط معطل جسم بی‌روح هستند
بزودی یکی یه‌دونه از این‌ " جن‌پتس " ها رو صاحب بشن
نخ و مخ و لوله موله را بکنه و بزنه به جاده
به خودتون که بیاین شهر به دست نیروهای بیگانه محاصره شده
خب بچه‌ها جون
امیدوارم در برابر این عقل جن که در هیچ چیز نمی‌مونه بتونید دو دستی به نفس‌تون بچسبید که دشمن جدید در راه بشریت قرار گرفته
پناه می‌برم به خدا از هر چه موجود شر و تاریک هستی
که
دشمن انسانی‌ت و عشق اوست




Genpets






Extend a hand and shake a paw, Genpets™ are here.

Unpackage your Genpet and unpackage a world of possibilities.

Say Hello to the all New Genpets™ from Bio.Genica!
The Genpets™ are Pre-Packaged, Bioengineered pets implemented today!

That’s right, Genpets are not toys or robots. They are living, breathing genetic animals.

We use a process called "Zygote Micro Injection" which is quickly becoming a favourable method to combine DNA, or to insert certain proteins from different species. Most notably it was used in 1997 to splice mice with bioluminescent jellyfish (link) and has since been used to create glowing rabbits, pigs, fish, and monkeys (link). Since then, human DNA has been injected into rabbits, chimpanzees, spider DNA into sheep, and now, Genpets have arrived!

Read National Geographic's site for more information on human animal hybrids (link).

We’ve gone one step further by packaging the Genpets™ into plastic packages unlike any other. Each Genpet™ package has a fully functional heart rate monitor and Fresh Strip to better gauge the state of each pet while it lies in its hibernation state. More Info.

The Genpets™ come in 2 base configurations, a 1-year model, and 3-year model.

From there we’ve broken it down even further. While each Genpet may look the same, really they aren’t. Each Genpet™ comes with a color-coded personality. For example, a child that wishes to have a Genpet™ that is very energetic would choose a Red Genpet™ (see features section for details).
Engineered DNA, engineered personalities, and engineered lifespan, it doesn’t come any better than that. Bio-Genica has you covered on all bases. Just leave the details to us.

In the Packages
As you’ve noticed, each Genpet™ comes pre-packaged as a fully self-contained unit. This packaging is part of what truly separates the Genpets™ from every other product on the market today. Each package has an embedded microchip that monitors and controls the state of the Genpet while it is asleep waiting for you to take it home. Better yet, it displays the status of the Genpet™ with a Fresh Strip, as well as a fully working heart monitor in the top right of the package.

Out of the packages,
Genpets™ have limited mobility. Like dolls, puppies or human babies, they must be looked after and cared for. Upon waking from its dormant state the Genpet™ will immediately bond or imprint to your child.

The Genpet™ line-up pulls its basis from a natural1 stage of evolution in the market. Dolls and robotic toys quickly become tiresome, while traditional pets require a high level of upkeep. Genpets™ however, learn and adapt 2. They are living pets, but better, modified2 to be as reliable, dependable and efficient as any other technology we use in our busy lives.





۱۳۸۷ بهمن ۲۷, یکشنبه

جن‌پتس




یک موجود زنده که توسط دی ان ای هایی ترکیبی از حیوان و انسان و علم مهندسی بیو لوژيك ایجاد و ساخته شده :شرکت بیو جنیکا در استرالیا عروسک های جاندار موسوم به جن پتس را به کمک علم مهندسی ژنتیک ( دستکاری مولکولهای دی ان ای ) به مرحله تولید رسانیده است.
(ژن برگرفته از ژنتیک و پت یعنی حیوان اهلی مي باشد) .این موجود ترکیبی از ژن‌های خرگوش، شامپانزه و خوک بوده و با استفاده از القای خواب زمستانی در جعبه نگه‌داری می شود.
این جعبه ضربان قلب و میزان تازگی آنها را نشان می دهد. در حال حاضر مراحل ثبت و اهدای حق نمایندگی فروش در جهان را می گذراند و به زودی فروش انبوه محصول در فروشگاههای زنجیره ای آغاز خواهد شد .این موجود زنده طوری ساخته می شود که حرکات محدودش مثل یک نوزاد و خورد و خوراکش کم است . قدش حدود 20 سانتی متر و قطرش 7 سانتی متر است و جثه اش رشد نمی کند.


این کمپانی این محصول را تولید کرده تا جای عروسک و یا حیوانات خانگی را در منازل بگیرد و مشکلات حیوانات را نداشته باشد . همونطور که در این عکس مشاهده میکنید قسمت بالا سمت راست ، توسط یک سیستم ساده ضربان قلب جن پتس طی مدت زمانیکه در خواب زمستانی است را نشان میدهد و قسمت سمت چپ پایین چند تا چراق وضعیت سلامتی این موجود عجیب را کنترل و نشان میدهد .

شرکت سازنده اعلام کرده است که "جن پتس مثل سایر حیوانات دارای عضله ، استخوان و خون است و اگر قسمتی از آن بریده شود خونریزی می کند و در صورت عدم مداوا و رسیدگی جان خواهد داد .
این موجود در بسته های پلاستیکی به بازار عرضه خواهد شد و پلاستیک دارای منفذهایی جهت تنفس می‌باشد و بسته ها دارای ضربان قلب حیوان ، چراغ "‌ال‌ای‌دی " که درجه تازگی (زمان ساخت) موجود را نشان می‌دهد و لوله تغذیه ویژه می باشد. این محصول در دو رنج عمری یکی طول عمر 1 ساله و دیگری 3 ساله و در 7 مدل رنگ قرمز (پهلوان) رنگ نارنجی(ماجراجو) رنگ زرد (شاد) رنگ سبز(آرام) رنگ آبی(متین ) و رنگ بنفش(رویایی) و در7 شخصیت باهوش، اجتماعی، مودب و ... تولید گردیده و 20 دقیقه بعد از خارج شدن از بسته چشمهای خود را باز و کم کم بیدار و زندگی را شروع می کند.


جن‌پتس :: Genpets

Gen= Genetic همون علم ژنتیکه / Pet= حیوان اهلی و دست آموز خانگی

این موجود زنده طوری ساخته شده که حرکات محدودی مانند یک نوزاد داشته باشد به گونه‌ای که مدفوع بسیار مختصر داشته باشد و به غذای کمی هم احتیاج دارد. کاملاً درد را احساس می‌کند ولی نمیتواند اصوات بلند تولید کند



اگر این‌همه از خودم توقع نداشتم، با بلایای طبیعی و غیر طبیعی این‌ سال‌ها تا اینک فقط خدا می‌دانست چه ازم مونده بود
من توقع دارم، حق دارم، چون هم‌چنان نفخة فیه‌ من الروحی را باور دارم
عهد الست را
عشق کیهانی را باور دارم. من باور دارم هستی فرد نیست در عین این‌که یونیک و واحد، بی‌همتا و استثنایی‌ست
من
حزن واپسین
پیشین
هرآن‌چه بوده و هرآن‌چه شده
در آینده را باور دارم
حتا به آیندة از پیش شده
باور دارم
نه گفته شده
جبر هرگز
اما یکی پیش از من تا مرگ من را دیده و بهش گفته
کن فه یکون
چطور می تونم یقه خودم را ول کنم؟
وا بدم
با جریانات روزمره برم و به خودم بگم من مستحق
فقعوله و الساجدینم
از گریه نالهزاری چیزی تغییر نخواهد کرد
از شکوة همیشگی از دنیا و سرنوشت
چیزی عوض نخواهد شد
من به خود آویزام و تنگ دامن خود گیرم
که از او نه جدا آمده
نه جدا گشته
و با او خواهم رفت
پس من هم اویم
همان‌گونه که تو هستی
ما هستیم
روح طبیعت
روح عشق
روح حیات
که بی‌خواست او زندگی ناشدنی است

error


صبح به‌محض باز شدن چشمم نگاهم افتاد به سقف بی بو و خاصیت اتاق « همان بی‌خاصیتی که سرپناه امن منه » که مثل همیشه ذل زده بود بهم و نگام می‌کرد
خدا رو چه دید؟ چه بساخودش بیدارم کرده باشه؟ از اون بالا یه چیزی می‌دیده که من نمی‌فهمیدم
چه صبح مزخرفی شروع شد. این مزخرف معنای پالایش یافتة خودمه. شما جدی نگیرش
پیغام از بیرون می‌آد اما به مراکز درونی نمی‌رسه و ارور « مزخرف می‌ده» چندبار تاحالا داشتی پشت سیستم کار می‌کردی، یهو هنگ کرده و بعد پیام ارور و گفته: « با ماکروسافت تماس بگیر» ؟ یه چیزی تو همین مایه‌ها
هی دیدم خودم نیستم
سنگین
به‌زور خودم را تحمل می‌کردم و درد زیاد قلب ترس که نه، هیچ موقع باور نداری موضوع جدی‌ست
من حتا وقت مرگمم فکر نمی‌کردم قراره چند دقیقه بعد بمیرم
در نتیجه حال امروزم از ترس نبود
می‌گم نبود چون وقتی به وجود جادو پی می‌بری، باطل می‌شه. این‌هم افسون خود رابطة هنوز معنا نشدة من با پیکر کیهانی‌مه
به هر کی دلم خواسته، امروز گفتم« گم‌ شو حوصله‌ات رو ندارم و هر لحظه دنبال دلایل حال خرابی می‌گشتم و باز می‌گفتم برو گم‌شو
فکر می‌کردم از بیرون تحت فشار یا نمی‌دونم چه کوفتی هستم؟! اما
مشکل از درونی ترین مرکز وجودم بود
ارتباط من با درون یا ماکروسافت قطع شده بود. پیغام‌ها می‌رسید، به دیوار بتونی می‌خورد
اذیتم می‌کرد و پریشان می‌شدم. مچاله و درهم. آزرده و غمگین
و باز به بیرون و به ذهن برمی‌گشتم که مسافری کاملا بیرونی است. منه بیچاره
تورم منه بیچاره راه‌ها رو مسدود و انرژی در چرخة حیاتم جریان نداره و این باعث قطع ارتباطم با مرکز شده
تنها راه چاره برخواستن برعلیهخویشتن خویش است
اما مگه من کی هستم؟

۱۳۸۷ بهمن ۲۵, جمعه

happy valentine's day

غروبانه



غروب بین دوزمانی‌ست ولی نه بین دو جهانی
اما چرا همه دستخوش تغییر می‌شن؟ البته اگر به کاری مشغول نباشی. ولی شما شاهدید که من درسط وسط کارهم فاز می‌ترکوندم
حالا اگر چند جمعه خالم هم‌چنان خوبه. از نشانه‌های نیکوی کائناته که می‌گه: « با زور و توسری دارم یه قدم به کمال نزدیک می‌شم
گفتند روز روز خداست
گفتیم دفترمان ثبت کنید
باقی را زندگی کنیم
از وقتی دست از اوهام نگرانی ممتد برای پروردگار عالم و اهدافش برای آفرینش دست کشیدم
در به روی زندگی باز کردم
توقع‌م پایین اومد و آرامشم رفت بالا. از طرفی به زندگی عارفانه و صوفی‌وار عادت کردم چنان که گویی هرگز روی زمین نبودم
حالا اینجا ایستاده‌ام
بین دو زمان
روز و شب
من این‌جا ایستاده‌ام روبروی زندگی
مشرف به حیات
پشت
به ممات
من هستم
این‌جا ایستاده‌ام
در جغرافیای زیبا و ایستای زنانگی‌ام
رو به تو
رو به افق‌های بسیار
من هستم در اینک با عشق
ما هستیم
من و پریا
ما و خدا
ما و گلی
ما و تو
ما و ما
ما
و
لایزال
ببین
دیدی؟
خودم مچش رو گرفتم
مثل مسلمونی که ارمنی شده هرجا ولم کنن باز می‌گم
الله..... صل... وآل محمد


برمی‌گردم


وقتی برمی‌گردم و به پشت سر را نگاه می‌کنم. نه پشت خیلی دور
یک‌سال گذشته. تصاویری هستکه دوستش ندارم. پر از اندوه بی‌کسی
لحظاتی
فقط، لحظاتی هست با یک شوق کوچیک شاید حتا به‌قدر خیلی ناچیز که تو تا سال‌ها وشاید تا وقت سفر به‌یاد خواهی داشت
در پشت سرهای خیلی دور هم چنین تصاویری همیشه برجسته می‌مونه. آدم‌هایی که شاید با نفرت از اون‌ها جدا شدیم هم، فقط یاد، شیرین‌شان را دو دستی چسبیدیم
این یعنی حتا ذهن خائن هم، خاطرات تلخ را مگر به وقت نیاز، دوست نداره
نشستم. دفتر سال گذشته را برگ‌برگ با تومئنینه نگاه کردم و درآن دیدم رد، پاهای بسیار کم‌رنگی که صورتی بود و عطر شاه تو می‌داد
خاطراتی هم بود که شاید می‌توانست سرخ عاشقانه بشه و نخواستم که بخوام
اینم یه‌جورشه نه
خیلی بدی اگه زیر لب بگی دیوونه. چون اونی که از این مهم بی‌اطلاع مونده شهردار جایی‌ست بین دوشاخ افریقا. خبر که رسید بین راه افتاد نوک یکی از شاخ‌ها
وگرنه الان مائومائویی‌ها هم میزان دست‌شون بود
بیا و تو عاقل بگو دنیا دست کیه؟
عشق
این تنها یاد جاوید زندگی‌ست
عشق
بیا یه ذره به هم عشق بدیم
باشه؟
من نمی‌خوام وقت رفتن عشق را به خودم و زندگی بدهکار باشم
درود به تمامی تصاویر مهربان گذشته
حال
و آینده‌ام
و سپاس به دستان مهربانی که تنهایم نگذاشتن
و شکر به خداوندی که مرا آفرید


به هر بهانة عاشقانه




سلام
سلامی به رنگ آدینه
به رنگ عشق
به رنگ محبت
و به رنگ سبز بید قدیمی حیاط
عشق عشق می‌آفریند
با آفتاب آدینه بلند شدن لذتی داره به وسعت همة خواب‌های نیمه کارة کودکی
کودکی که شفاف و زلال بود و تو را با خود داشت
داشت و همیشه با ما بود
دنیا چه زیبا بود
صبح اول حیاط دل و نم زدم برای ورود عطر عشق گل‌های شمعدانی گلخانه را تمیز کردم
به قناری زرد اتاق کمی دونه دادم و اتاقش رو روفتم.
نوبت گل‌دان‌های درونی رسید
به اونها هم عشق دادم
وای که اگه این عشق نبود، زندگی همه چیز کم داشت
بهانه برای رفتن، اومدن، بودن، موندن
زندگی کردن
خوابیدن و بیدار شدن
دلم امروز عجیب هوای پدر داشت
که تنها مظهر عشق بود و قصد سفر داشت
امروز دلم مهر بابا می‌خواست
یه مهر بی‌ریا و حساب کتاب. باور کن. مادرا همه پولکی‌اند. بچه‌ای که بیشتر حال می‌ده اونم بیشتر سرویس
منم مادرم
پریا بیشتر محبت می‌کنه، پریسا رو سال به دوازده ماه نمی‌بینم. گاه شده در ترافیک کنار هم بودیم و گذشتیم
نه که دوستش ندارم
همه عشق خودخواهی‌ست
حتا دوست داشتن پریا
دیدی؟ باید با خودت صادق باشی تا کمتر هم درد بکشی
به‌هر بهانه و هر اشاره
سلامت می‌کنم
سلام مهربان یاد قدیمی
صمیمی
کودکانه
صادقانه
بی‌تکلف
بی هدف
دوستت دارم، دوستت دارم
ای همة یادهای عاشقانة دیروزم
امروزم
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
عشق بورزیم
دنبال بهانه نباشیم
عشق بورزیم

۱۳۸۷ بهمن ۲۴, پنجشنبه

عصر رویا



دهة هفتاد میلادی شکلم‌ طرح عشق می‌گرفت و مثل سرو از خودم بالا می‌رفتم
گونه‌های صورتی‌ام
داغ و برق زنانگی می‌یافت و
تازگی‌ام نقش شبنم داشت
عشق را در لایه‌لایه‌های وجودم یادمی‌گرفتم
و زندگی را
با عشق باور داشتیم

ما بچه‌های خوب، در خواب خوش رویای هفت سال فراوانی اول یوزارسیف مثل گربه‌نره زیر آفتاب داغ زمستون
کنار حوض، بی‌بی رویا می‌بافتیم
دنیا آروم بود
همه عاشق بودن
خبر تازه ویتنام بود
شکل و اندازه
هیپی‌ مد بود
عشق
صلح
خواب خوش شب
از همه بهتر عشق
فراوان بود
لاوـ‌استوری
ایی‌‌ـگلز
بی‌ جیز
برخورد نزدیک از نوع سوم
یادش بخیر! چه قیامتی به‌پا شد!!! سر فیلم، اسپیلبرگ
جدش نگهش داره به علی
نمی‌دونم چند سال داشتم؟
حوصله کلاس
از زمین سر رفته بود و به‌فکر ارتباط با جهان موازی افتاده بودیم
با چندتا چتر و چوب لباسی و یک رادیو دستی که من از انبار خانم‌والده به سرقت برده بودم
پیام‌های موازی می‌فرستادیم
زمین امن بود
ما هیجان می‌خواستیم
غلط نکنم تق همون پیام‌های هیجان انگیز بود که آخر یه‌وری دراومد
این‌جوری شد؟





دهة هشتاد و نود اوج جنگ
و مرز دوهزار
زمین در شرف انفجار
خیلی طبیعی‌ست اوزون سوراخ چیه؟ بترکه.
انسان معتاد و دو جنسه
انسان در پی‌معنی خویشتن خویش
انسان درماندة بین صفحات حزن‌انگیز تاریخ
بین حروف فلسفی بی‌معنا
ولی
عشق

هستی عشق می‌خواهد
کیهان عشق می‌خواهد
من
عشق می‌خواهم
تو عشق می‌خواهی
ما همگی به عشق نیاز داریم
زمین به مرحم به التیام
عشق
فراموش‌مان شده‌ است
فقط ادا در می‌آریم
به هر آمد و شد بی‌دلیل نام عشق می‌دیم
که تنها نمانیم
ای وای بر من و
اولاد دیگر حوا
که این‌سان
وحشتزده، فکر می‌کنیم
تعادل روانی، بهم می‌خوره
گارد می‌گیریم
کلاس می‌ذاریم
می‌جنگیم
همه کار می‌کنیم
به جز عشق ورزی
عشق رو
می‌شه از تو شروع کرد
از من
دست منو بگیر
بذار کمی به هم و بعد به زمین عشق بدیم
بیا، توی چشم هم هم‌دیگه‌رو نگاه کنیم
صادقانه
عاشقانه
بی‌منظور
با منظور
ولی بیا
با عشق بیا
بیا تا با هم به آینه نگاه کنیم
به زمین
نرم قدم بگذاریم
عاشقانه
نرم
سبک
و بخوانیم،
بلند
بلند
بلند
فریاد بزنیم
آهااااااااااااااااااااااای کجایییییییییییی
دوستت دارم

دوستت دارم
دوستت دارم را
دوباره تکرا بکنیم
دوستت دارم

۱۳۸۷ بهمن ۲۳, چهارشنبه

ولنتاین بازار


در آستانة ایام عشق‌یم
گو این‌که هزاره‌ها دور از عشقیم
اما از خودمون که نه. فکر می‌کنم یکی از هدایای زیبای انسان به هستی، همین روزگاران عشق
قدردانی و سپاس از عشق باشه
مردم یه‌جورایی به‌یاد عشق هستند
حتا اگر عاشق نیستند. البته کسی عشق را نه از یاد می‌بره و نه عشق کسی رو ترک می‌کنه. چون هم‌تای خون تن آدم‌است
حال خوب من
البته من‌که همیشه پنجرة اتاق‌کارم رو به قبلة عشق باز می‌شه خورشیدم به وقت عشق طلوع و غرئب می‌کنه که هیچ
ام حال هرکی به هر دلیلی به عشق فکر کنه بهتر می‌شه
آدم بهتری هم می‌شه
من‌که ماه می‌شم
یعنی نه این‌که نیستم
نمی‌دونم چرا همه‌اش نیمة ماه‌ام. با عشق ماه تمامم
حالا که همه. یعنی همگی‌مون ماه‌یم. این چند روز دندون به جیگر بذاریم بلکه کمی انرژی مثبت عشق
دوست داشتن
محبت
زیبایی بینی
زیبایی شناسی
زیبایی سازی
زیبایی خواهی و هرچه زیبایی که خدایی
بوی عشق را نفس و
به تمام سلول‌های وجودموم م ببریم
که جوهر قلم‌م، از عشقه

۱۳۸۷ بهمن ۲۲, سه‌شنبه

زندانبان


واقعا که
آی‌کیو هم بود آی‌کیو بچه‌های زمان ما
بعضیا که نمي‌خوام ازشون اسم ببرم. برن گوشه اتاق یه پا هم بالا بگیرن
شبهم صد صفحه جریمه بنویسه که
کسی عاشق زندان‌نبان خودش نمی‌شه
کسی عاشق زندان‌نبان خودش نمی‌شه
کسی عاشق زندان‌نبان خودش نمی‌شه
کسی عاشق زندان‌نبان خودش نمی‌شه
کپی پیست هم نداریم وولک
من اگر عاشق تو باشم
اگر دائم آویزونت تو باشم
اگر دائم به هر طرف نگاه کنی من اون‌جا باشم
حالت ازم بهم نمی‌خوره؟
مصاحبة مطبوعاتی
شنوندگان عزیز هم‌اینک مرد جوانی که عینک ری‌بن سیاه به چشم داره از آن.....سوی خیابان به این..... سوی خیابان آمد. دوست عزیز
می‌شه بگید
چرا مادر شما که مادر شماست و خیلی هم مهربونه و
خیای هم دوست داشتنی و ........ ایناست اجازه می‌ده عاشق بچة مردم بشی؟
مگه ندیدی چقدر برات زحمت کشیده؟
هان؟
بچه بودی ساده از مادر جدا می‌شدی؟
نه؟
آره اون‌موقع وابسته او بودی
حالا نیستیمثل قدیم هم عزیز نیست
اما اون هم‌چنان تو رو مثل همیشه دوست داره
از شادی
سایش تو لذت می‌بره
حتی اگر کنارش نباشی و حالش نپرسی
ولی وای به روزی که عشق تو با یکی بخنده
شاد باشه
و لذت ببره
خونش حلاله
چی این دو عشق رو از هم جدا می‌کنه؟ فقط بهش فکر کن
خودخواهی ها رو قرمز کن
ببین کجا ایستادی

کسی عاشق زندان‌بان یا
مالکش نمی‌شه
چون تونسته او را به چشم، برده و اسیر خودش ببینه
ما انسان آزادیم

شعور هم خوب چیزیه


ملا یه خونة ییلاقی داشت که معمولا بار و بنه می‌بست و به نیت شش ماه راهی ییلاق می‌شد
اما همیشه سر دوهفته برمی‌گشت
دوستی ازش پرسید: مالا چه حکایته که هی می‌گی شش ماه ولی زود برمی‌گردی؟
ملا گفت:« اون‌جا یک کدبانوی خانه دارم که از زشتی بی‌همتا و منتهای نکبت است
بعد از هفتة اول چهره‌اش معمولی می‌شه
طی هفتة دوم همچین که می‌بینم داره به نظرم خوب می‌آد می‌فهمم بیش از این موندنم داره خطرناک می‌شه
زود برمی‌گردم
چون ممکنه هفتة سوم زیبا بشه و در چهارمی عاشق و پنجمی
همسرم»

یادوارة کبیر بیست دو بهمن


دو بیست‌دو‌بهمن در ذهنم جاودانه شده که هیچ ربطی بهم ندارن و من به یک اندازه در خاطرم ثبت شده
اولی رو که همه می‌دونیم که چه روز زرد و غبارآلودی بود
شکل روزهای عاشورا
آسمان گرفته و تب‌دار بود و من در مرز بلوغ به وحشت مردم نگاه می‌کردم و این‌که، این‌جا چه خبره؟
مگه شاه چشه؟
جدی نگیر
نه این‌که چیزیش بود یا نبود
عوالم من از عوالم هپروت بود
بعدی سال پیش از قطعنامه که گفته بود تهران را با موشک می‌زنه. چه روزهای بدی نصیب سرنوشت من بود. والله که خیلی خیری از این دنیا به ما نرسید
شایدم رسیده و گرمم هنوز حالیم نیست. القصه که ما از اول بهمن بساط جمع کردیم ولات. دروغ چرا اون‌جا خبری از جنگ نبود. نه که نه. استان مرکزی و هرچی رو دست عراقیه می‌موند می‌ریخت تو راه و می‌رفت
تفرشم اون وسطا. اما من توی یه باغ دوازده هزار متری جنگ و انکار می‌کردم چون وحشت‌زده و خسته و به امید یک آدم............ هیچی نگم بهتره.و باز به امید خودم فقط
ولی اون بیست‌دو
چه برفی اومد
جای همه خالی ما از صبح تا خود شب نزدیک سی‌چهل نفر چرت وپرت گفتیم و خندیدیم و نفهمیدیم این بیست و دوم کی گذشت
یادش بخیر
یاد درختچه‌های کوچیک یاس زرد. بیدمشک و گل یخ که همه عید باغ رو انقدر قشنگ
قشنگ
قشنگ
کرده بود
که تنها چیزی که مکن در آن چند ماه نفهمیدم بوی جنگ بود
منظور که در هر شرایط این منم که می‌تونم اوضاع رو دگرگون کنم و با مود منفی نرم
چرا نمی‌کنم؟

۱۳۸۷ بهمن ۲۱, دوشنبه

جنگل کارن



یه وقتی خیلی کوه می‌رفتم. شاید همون موقع‌ای که به اون‌جا پناه می‌بردم تا جرات کنم دور از همه اون‌ها که می‌شناختم تنهایی رو باور کنم
یه‌جور تنهایی خاص انسانی
از خودت بیرون می‌آی بالا و دور و دور تر انقدر دور که کرة زمین تبدیل به خال کوچکی می‌شه که تو حتا تصور خودت را در آن نمی‌توانی بیابی، چه به .... پی به راز بزرگ انسان می‌بری
تنهایی
خب دیگه زیادی رفتیم طرف محزونات
پاتوقم، جنگل کارن اون‌ور اوین درکه بود. مسیر انحرافی که منو به خلوتم می‌رسوند. با یه واکمن و نوار "دـ سیتی. ونجلیس " و فلاکس آب‌جوش. چندتا چای کیسه‌ای و نسکافه
خدا بده برکت. همونا بسم بود. برای مکاشفة غریبی که اون‌جا اتفاق می‌افتاد
کوه‌های سنگی و دیواره‌ای مقابلم محل عبور گلة بزها بود. بز ارشد جلو می‌افتاد و دیگر بزها دنبالش می‌رفتن. در طی راه علفی هم می چریدن و گاهی جفتکی به هم ول می‌کردن
اما کسی به مسئولیت راه کاری نداشت
همه سرها پایین و دنبال ارشد می‌رفتن
اما
امشب. منو بز ارشد که انقدر جلو افتاده که معلوم نیست کی بود؟ از کجا اومده بود؟ کجا قرار بوده بره؟
به یک نتیجة مشترک رسیدیم
منم اون پشتا دارم جفتک می‌اندازم و سرخوشانه می‌رم
چرا؟
طولانی شد
بیا پایین می‌گم


فیتیله، فردا تعطیله


من اول حسابی و دل سیر قربون این پدر سوخته رفتم و بعد گذاشتمش اینجا
تو رو خدا به بهت توی چشماش نگاه کن
انگار می‌پرسه، چه خبره؟
یا شایدد به نظرش دنیا خیلی احمقانه‌است و ماآدم بزرگا مسخره‌هاش؟
همچین که عقربه‌های ساعت از یک گذشت دیگه با وجدان درد بیدار بودم و هی به خودم غر می‌زدم که، آخه لیدی، پاشو برو بخواب صبح سرحال بلندشو همین‌کارها رو بکن
البته که اصولا به دلیلی خواب جماعت و آرامش حضور من در شب بیشتر هم کارم می‌آد و هم نوشتنم
پیامک‌های موسیو جبرئیل هم پا در هوا و گم‌و گور نمی‌شن
خلاصه بعد از دیدن یک پرده از نمایش هوشنگ توضیع با زور یقه خودم رو گرفتم که بره بخوابه
رفتم تجهیز سلاح برای خواب که یادم افتاد اوه چایی تازه دم کرده بودم
همین موقع دو ریالی‌م که از سر شب توی راه گیر کرده بود آزاد شد و افتاد و تازه فهمیدم
فیتیله فردا تعطیله
بچگی این فیتیله به قاعده ده تا پرژکتور نور داشت و چه حالی می‌داد؟ قدر هر یه دقیقه خواب رو می‌دونستیم
ولی از صبح کلة سحر بیدار بودیم
بعد از سال‌ها از این فیتیله دوباره کلی حال کردم
حالا نه که فکر کنی قرار بوده فیل هوا کنم
اما این‌که فکر می‌کنم منم باید همون‌کارهایی را بکنم که دیگران انجام می‌دن واقعا خنده داره بعد از این همه ادعا برای اثبات و تفکیک خودم از دیروزم
همه روی یک برنامه دسته جمعی نگاه به دست هم می‌کنیم و داریم می‌ریم
در حالی‌که من یه‌جورم و تو یه‌جور دیگه و معلوم نیست توانایی‌ها و خلاقیت‌ها هم مثل هم باشه؟
با خوشحالی لیوان تمیز پر از چای شد و مناسبت این‌که فردا همه تا لنگ ظهر خوابن
خب البته صبح خیلی خیلی زود می‌رن راه‌پیمایی بعد تندی می‌آن خونه می‌خوابن تا لنگ ظهر، من‌هم اگر تا یازده خوابیدم عیب نداره
بعد فکر کردم
پدر بیامرز تو چیه زندگیت مثل همه‌است که همه‌عمرت این‌طور دو دستی چسبیدیش
اصلا یه‌سال خفاش شو و برعکس زندگی کن
تا حالا که نکردی
چقدر شاد بودی که برعکسش جواب نده؟

بلا روزگاری‌ست عاشقیت


عشق یعنی بی‌تابی در حد جنون
یعنی بی‌قراری، بی‌قرار دادی، معمولا یک‌طرف
اصولا عشق فقط سراغ کسی می‌ره که مجنون باشه
یه شیت خلی مثل من
اما همین شیت هم در سن خودش جا می‌افته. شاید باز اگر دوباره عاشق بشه، همان شیتی‌ست که بوده
این شیت لهجة لری مادری، منه لطفا ببخشید
خودم می‌گم، برگردیم به ذات تفرشی‌م و منحرف نشیم، که این عشق از بزرگترین انحرافات است
بی‌تربیت
دیگه دست خودم نیست هر کلامی که این‌جا به‌کار می‌برم باید به عقبه‌اش هم بیاندیشم
منحرف، نه انحراف اخلاقی که این لاکردار از صفات الهی و نیکوست، خداوند هر چه اراده کرد گفت، موجود باش. شد.
به عشق که رسید هر چه خواست وقت تجسم‌ش بگه باش
چیزی مقابلش نبود چون خداوند ادراکی از عشق نداشت
برخلاف بعضی که با خون داغ عشق به‌دنیا می‌آن، همیشه عاشق‌ند و در عشق هم می‌میرند.
اون حتی امکان لمس عشق را نداشت. چون موجود برابری نبود که خدا عاشقش بشه
حالا باز برو و بیا بگو عشق الهی
نمنه؟
من بیلمیرم؟ سن، تورک سن؟ همین چندتا رو بیشتر بلد نبودم. شرمنده. خب هرچی گشتم، رگ ترکی نداشتم
انحراف چون فریبت می‌ده و به‌قول شمس" خاصیت عشق این است که عیب هنر نماید
حالا این پنجره رو موقتا می‌بندم روبرویی روباز می‌کنم
وقتی مدرسة زوری واجب بود. زوری، زوری می‌فرستادنم مدرسه
حالا که دیگه راهمم نمی‌دن. بدن هم اون مدرسة قدیمی نمی‌شه. باز فکر کنم برگردم
همیشه عاشق انواع ممنوعه‌جات بودم
فکر بد موقوف
عشقم همینه. هی تاپتاپ دلم‌بلرزه وقتی به‌یاد نگاهی بیفتم که آتیش به قلبم می‌اندازه
خلاصه که حال خراب عاشقی فقط در هجر معنا می‌ده
لطفا فکر کن ببین
با ازدواج چی از هجر می‌مونه؟
انقدر صبح تاشب می‌بینیش و باید به هر نگاه ناشناسش جواب پس بدی، چی داری برای عاشقی؟

باز ولنتانک شد


سلام.
خوبی؟ این روزا همه هم‌دیگه رو نگا می‌کنن. شما چکار می‌کنی؟
خوبی؟
راس راس، راسش می‌دونی چیه؟Pouty
ایی کیمیان از اون حقه بازای کلک، که دومی نداره.
نه که دید من ایی قده خانومم که همه دوسم دارن‌ها، الکی گولم مالید که
گلی، بیا تمیز و مرتب بذارمت یه‌جا تا هر کی خواست بیاد ببینت، هر وقت دلش خواست فقط لای کتابش رو باز کنه»
منم که هی طفلی و Lava Lampحیوونی‌ مثل همیشه باز گول ایی کیمیان و خوردم.
باز بهم می‌گه:
گلی جون کج بشین صاف بگو. تو گول هوس شهرت رو خوردی.
یادت که نرفته هنوز چقدر دوست داشتی برات از شهرداری تابلو اجاره کنم و روش بزرگ بنویسن گلی که یادت نرفته؟Snappy
گلی: نخیرم من که از اولش این چیزا بلد نبودم که خانوم. همه‌اش تقصیر تو شد.
یادت رفته چقده از او آقای‌، روسری ترسیدم. ایی‌طوری بهم اخم کرد و دعوام کرد که: به تو چه گلی، خدا شبا کجا می‌خوابه؟
یا اصن خدا راسته یا دروغ؟
وقتی اون آقا گنده‌ها می‌گن هست. لابد یه چیزانی می‌دونن. Road Rageبعدش که بهش گفتم: .لی کیمیان خودش اینا رو گفته» چشاش و این‌ریختی گنده کرد و گفت:
« اون کیمیانم مثل تو ناقص عقله و غلط کرده با تو. کسی که از دوستان خدا نیست، اصن حق نداره فکرش و بکنه یا اصن اسمش رو بیاره. خب همین رو می‌خواستی خانوم؟
حالا مثلن خیلی خوبتر شد؟ هی شبا خواب می‌دیدم شیطون می‌گه« گلی بیا ببرمت یه جاهان خوبتر؟» بعدش
من هی ترسیدم و گریه کردم؟
تازشم چی می‌گی، یه روز قلبت بودم دادی آقا دکتره درم آورد و کاشتیم تو گلدون
بعد که دیدی، هنوز عشق می‌خوام و واسته خودم شدم گلی خانوم، دادیم دست او آقای روسری که دو سال انداخت‌م تو کمد و درش و بست و هی گفت« اسم ایی گلی، تو بداس. نمی‌شه کتاب بنویسه؟» کی کرد ها خانوم ؟
Toungue Outتازشم انقده وسطای حرفام و درآوردین و یه چیزان دیگه جاش گذاشتید که، همه چی بدتر خراب شد. من‌که خودم همی‌طوری غلطی می‌گم، شما غلط ترش کردین که ...............
استارت اشک را زد و موتور گریه‌اش راه افتاد.
دمه پنجره همین‌طور که به آسمون ابری نگاه می‌کرد ابر چشماش می‌باریدFlower
به‌جای گریه، بگو مشکلت با چی حل می‌شه؟
گلی: بذار همین‌جا واسته خودم دوستان خودم و داشته باشم.
نه مشهور بشم نه عینک سیاه بزنم.
من اصن غلط کردم که گفتم« کیمیان یه کاری بکن مشهور بشم» بذار برگردم خونه؟
ایی‌جا باز می‌شه یواشی عاشق شد و چت کرد
تازشم تو که نمی‌فهمیدی. منم واسته خودم عشقان حسابی داشتم
همون حقه‌بازه که می‌گفتSmiley Sunglasses« سلمان خانم و تو آمریکا زندگی می‌کنم ولی شبا تو هند می‌خوابم؟
یا اون شاهرخ خانی که کلک بود و لهجة بندری داشت. می‌گفت از عشق تو یاد گرفته و عینک ریبن می‌زد؟
همونا که همیشه تنهات گذاشتن؟
دنبال چیسی گلی؟
Lollypop گلی: خب تونم که تهنا موندی؟
دنبال هیچی نیسم.
بذار واسته خودم همین‌جا بازی کنم و با هادی جون حرف بزنم. می‌شه؟. بذار از ایی بازی الکیا بکنم دلم خوش بشه.
مثلا چه جور بازی؟
شنبه ولنتانکه اون‌وقت باز باهاس مثل همیشه غصه بخورم که چرا من هیشکی رو ندارم که ولنتانک بهم کادون بده؟
تازشم اگه از حالا بذاری برم تو اتاقم و شروع کنم بازم دیره
کی می‌خواد به این تندی بیاد و عاشقم بشه؟
از معجزات خدا غافل نباشی گلی که این‌کار فقط به دست خدا حل می‌شه و به معجزات وصله
اگه کسی پیدا بشه عاشق تو بشه
یعنی بعدش نوبت من می‌شه که عاشق بشم
منم که دل ندارمLove Letter
دلم شده تو
در نتیجه چنین اتفاقی نمی‌افته
تو چی‌کار داری؟ بذار من هر روز دلم و خوش کنم تا شب بشه
مگه همه‌تون همی‌طوری می‌مونید تا وقت مردن بشه عیب داشته؟
شمام بی‌عشق خودتون رو گول می‌مالی خانوم

۱۳۸۷ بهمن ۲۰, یکشنبه

گاو حیوان مفیدی است


سلام خدمت معلم عزیزم و عرض تشکر از زحمات بی دریغ اولیاء و مربیان مدرسه که در تربیت ما بسیار زحمت میکشند و اگر آنها نبودند معلوم نبود ما الان کجا بودیم.
اکنون قلم به دست می‌گیرم و انشای خود را آغاز میکنم.
البته واضح و مبرهن است که اگر به اطراف خود بنگریم در می‌یابیم که گاو بودن فواید زیادی دارد. من مقداری در این مورد فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که مهمترین فایده ی گاو بودن این است که آدم دیگر آدم نیست. بلکه گاو است.
هرچند که نتیجه گیری باید در آخر انشاء باشد.
بیایید یک لحظه فکر کنیم که ما گاویم.ببینیم چقدر گاو بودن فایده دارد. مثلا در مورد همین ازدواج که این همه الان دارند راجع به آن برنامه هزار راه رفته و نرفته و برگشته و... درست می‌کنند.
هیچ گاو مادری نگران ترشیده شدن گوساله‌اش نیست. هم‌چنین ناراحت نیست اگر فردا پسرش زن برد، عروسش پسرش را از چنگش در می‌آورد
وقتی گاوی که پدر خانواده است میخواهد دخترش را شوهر دهد ،نگران جهیزیه اش نیست ..
نگران نیست که بین فامیل و همسایه آبرو دارند.
مجبور نیست به خاطر این که پول جهاز دخترش را تهیه نماید، برای صاحبش زمین
اضافه شخم بزند یا بدتر از آن پاچه خواری کند.
گوساله های ماده مجبور نیستند که با هزار دوز و کلک دل گوساله‌های نر را
به دست بی‌اورندتا به خواستگاری‌شان بیایند، چون آنها آنقدر گاو هستند که به خواستگاری انها بروند، از طرفی هیچ گوساله
ماده ای نمیگوید که فعلا قصد ازدواج نداردو می‌خواهد ادامه تحصیل دهد.
تازه وقتی هم که عروسی می‌کنند این‌همه بیا برو،
بعله برون،خواستگاری ، مهریه ، نامزدی، زیر لفظی،حنا بندان، عروسی ،پاتختی،روتختی، زیر تختی، ماه عسل ،ماه..زهر
، طلاق و طلاق کشی و... ندارند. گاوها حیوانات نجیب و سر به زیری هستند.
آنها چشمهای سیاه و درشت و خوشگلی دارند.
شاعر در این باره میگوید:
سیه چشمون چرا تو نگات دیگه اون همه صفا نیست
سیه چشمون بگو نکنه دلت دیگه پیش ما نیست
هیچ گاوی نگران کرایه خانه اش نیست.نگران نیست نکند از کار اخراجش کنند.گاوها آنقدر عاقلند که می‌دانند بهترین سالهای
عمرشان را نباید پشت کنکور بگذرانند ..
گاوها بخاطر چشم و همچشمی دماغ‌شان را عمل نمی کنند.
شما تا حالا دیده اید گاوی دماغش را چسب بزند؟
شما
تا حالا دیده اید گاوی خط چشم بکشد؟
گاوها حیوانات مفیدی هستندو انگل جامعه نیستند.
شما تا کنون یک گاو معتاد دیده اید؟
گاوی دیده اید که سر کوچه بایستد و مزاحم ناموس مردم شود؟
آخر گاوها خودشان خواهر و مادر دارند.
ما از شیر،گوشت، پوست، حتی روده و معده ی گاو استفاده میکنیم. اقای طاعتی زاده معلم خوب حرفه و فن ما گفته که
از بعضی جاهای گاو در تهیه همین لوازم آرایش خانم ها_که البته زشت است_ استفاده می‌شود.
ما حتی از دستشویی بزرگ (پشگل) گاو هم استفاده می‌کنیم.
تا حالا شما گاو بیکار دیده‌اید؟
آیا دیده اید گاوی زیر آب گاو دیگری را پیش صاحبش بزند؟
تا حالا دیده اید گاوی غیبت گاو دیگری
را بکند؟آیا تا بحال دیده اید گاوی زنش را کتک بزند یا گاو ماده ای شوهر خواهرش را به رخ شوهرش بکشد؟
و مثلا بگوید
از آقای فلانی یاد بگیر.آخر توهم گاوی؟!
فلانی گاو است بین گاوها.
تازه گاوها نیاز به ماشین ندارندتا بابت ماشین 12 میلیون پول بدهند و با هزار پارتی بازی ماشین‌شان را تحویل بگیرند و
آخرش هم وسط جاده یه هویی ماشینشان آتش بگیرد.
هیچ گاوی آنقدر گاو نیست که قلب دیگری را بشکند.البته
شاعر باز هم در این مورد شعری فرموده است:
گمون کردی تو دستات یه اسیرم
دیگه قلبم رواز تو پس میگیرم
دیده اید گاو نری به خاطربه دست آوردن ثروت پدر گاو ماده به او بگوید:عاشقت هستم"!!
سرت سر شیر است و دمت دم پلنگ !!
دیده‌اید گاو پدری دخترش را کتک بزند!؟
گاو ها در جامعه شان فقر ندارند. گاوها اختلاف طبقاتی ندارند.
دخترانشان به خاطر وضع بد خانواده خود فروشی نمی‌کنند.
آنها شرمنده زن و بچه شان نمی‌شوند.روی‌شان را با سیلی رخ نگه نمی‌دارند.هیچ گاوی غصه ی گاوهای دیگر را نمی‌خورد.
هیچ گاوی غمباد نمی‌گیرد.هیچ گاوی رشوه نمی‌گیرد.
هیچ گاوی اختلاس نمی‌کند. هیچ گاوی آبروی دیگری را نمی‌ریزد.
هیچ گاوی خیانت نمی‌کند. هیچ گاوی دل گاودیگر را نمی‌شکند.هیچ گاوی دروغ نمی‌گوید ..هیچ گاوی آنقدر علف نمی‌خورد که
از فرط پرخوری مجبور شود روی آن همه علف یک آفتابه عرق سگی بخورد و بعدش راه بیفتد توی کوچه خیابان در حالی که
گاو طویله کناری‌شان از گرسنگی شیر نداشته باشد تا به گوساله اش شیر بدهد.هیچ گاوی همجنس بازی نمی‌کند.
هیچ گاوی گاو دیگر را نمیکشد ..هیچ گاوی...
اگر بخواهم در مورد فواید گاو بودن بگویم، دیگر زنگ انشاء میخورد و نوبت بقیه نمی‌شود که انشایشان را بخوانند.
اما به نظر من مهمترین فایده گاو بودن این است که دیگر آدم نیستید...
لباس ما از گاو است ، غذایمان از گاو ، شیر و پنیر و کره و خامه ...همه از گاو..
ولی...هیچ گاوی نگفت: من گفت :ما
نقل قول

۱۳۸۷ بهمن ۱۹, شنبه

عرفان مدرنیته با نصب رایگان




قدیما که این‌طور نبود جناب جبرئیل مجبور بود برای نزول وحی این همه راه را پایین بیان
اما حالا همه چیز یه جورایی پیشرفت کرده که دیگه نزول وحی توسط دورنگار و پیامک امکان پذیر و غیر قابل خطا شده
جلل‌الخالق! واقعا تبارک‌الله!
اون‌موقع‌ها خیلی از برادرا ممکن بود صدای همسایه را بشنوند، فکر کنن وحی نازل شد.
ندیدی این دکتر سروش جونه‌مرگ شده چطور چوب لای چرخ این نبی مکرم اسلام گذاشته؟
بی‌انصاف.
یکی نبود بهش بگه، برادر خودت به آرامش نمی‌رسی، چکار به آرامش خلق خدا داری
این بیچاره‌ها هنوز منتظر معجزه این‌همه راه می‌کوبن تا کجاها می‌رن
از باور خود یا معجز غیر جواب هم می‌گیرن
سری که درد نمی‌کنه. چرا دستمال می‌بندی؟
این نبی مکرم اسلام که شخصا او را شریف‌ترین مرد عرب می‌دانم. اگر در این روزگار بود، فل‌فور سند و مدرک و ایمیل می‌آورد تا بتونه ثابت کنه
فکر کردی برای چی محمد ختم نبوت بود؟
به همین دلیل.
خدا می‌دونه چند وقته موسیو.... می‌خواد بیاد جرات نمی‌کنه.
نه که مادرش فرنگی بود؛ شناسنامه‌اش هم در قنسول‌گری وقت صادر شده، لذا مدرکی جهت ارائه و اثبات ادعای خویش بنا بر .... نداره می‌ترسه قبل از ادعا خفتش کنن پناهنده بودی


ادعای نامبرده .......... رد.. و وی......... به جهت ........... ........... انتقال داده و ...................می‌شود، ........ تا از این پس .......... زیادی نکرده و ........ باشد
چه‌قدر بی‌ربط
اینه
کتاب من وقتی بعضی جمله‌هاش بی‌ربط می‌شه، مال همین نقطه‌های نامرعیه آقا
می‌خواستم یه چیز دیگه بنویسم.
خوبی این خطوط پرسرعت ای‌ دورت بگردم به همینه که، تو با حس حضور آن‌لاین جو گیر می‌شی و همین‌طور می‌نویسی
فقط خوبی‌ش به اینه فردا هم نمی‌تونی
مدعی حمالی وحی ب
خیلی لوسی
فکر کردم جمع حامل می‌شه حمال
دیدی؟ جنست خرابه
همین‌طوری وبلاگ‌های معصوم و بی‌گناه بدل به زرد کاغذان کثیف شدن
حالا تو فهمیدی آخرش که من چی می‌خواستم بگم؟

زمان دایره‌ای

     فکر کن زمان، خطی و مستقیم نباشه.  مثلن زمان دایره‌ای باشه و ما همیشه و تا ابد در یک زندگی تکرار شویم. غیر منطقی هم نیست.  بر اصل فیزیک،...