۱۳۸۷ بهمن ۳۰, چهارشنبه

الحب الکبیر


من‌که خسته شدم از شما خبر ندارم
مگه ما دریاییم که یک لحظه آروم نداریم
یا من یه چیزیم می‌شه و همه آروم دارن؟
نداریم دیگه
امین نداره
آزاده نداره
همه بیقرار
بانو به‌فکر فرار شده مرغ مهاجر
بانو امیدوارم شما که سالاری بدونی چرا هیچ‌کی آروم نداره؟
البته گو این‌که من همیشه و طبق معمول آروم ندارم ولی این یه جور دیگه‌است. انگار موج کیهانی ما رو مشوش کرده؟
امین می‌خواد تکلیف خودش رو با احساسش بدونه. چه کار سختی، امین
من همیشه تا دقیقة نود از احساسم مطمئن نمی‌تونم باشم
چون هزاران گزینة تردید آمیز برای نخواستن یا رفتن هست
شاید حس، اسارت باشه؟
اون‌یک یه پا برمی‌داره تا دم سفرة عقد
ده تا عقب می‌ذاره. من که گذاشتمش به حال خودش. چون وضع خودم مالی نیست که به کی بگم چی
گاهی این‌طور می‌شه
زمان انقلاب هم من با همة بچگی یادم هست. حالم هیچ خوب نبود
حال هیچ‌کس خوب نبود. مثل ایام جنگ
وضعیت قرمز و یک وحشت عمومی و لحظه‌ای
شوک‌های نابگاه
تردید موندن یا نموندن
بارها از سرمون گذشت و خودخواهانه زیر لب گفتیم: خدا رو شکر. از ما که گذشت
می‌دونی چندتا از اونا که ازشون گذشت بعدها خودکشی کردن
بعضی لایق آن‌چه که دارند نیستن
حال روزگار من است و شب و عشق
که شاید اگر بود
فراری بودم؟
ای خدا روت می‌شه تو چشم من نگاه کنی؟
من‌که هیچ
از این جوانان محترم که منه کور و باور کردن و برام خط می‌فرستن
نگاشون کن
به چشای ایی وولک نگاه کن
روت می‌شه؟
آه
همون
من هنوز این‌جا تنهام
تو چطور؟
تو هم هنوز عشق را نفهمیدی و تنهایی؟
خدا که تنها باشه
وای به روزگار بنده‌هاش که نمی‌فهمه چی می‌گن

۱ نظر:

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...