دست تمام خانموالدههای ایرانی جمیعا درد نکنه با این آش شلهقلمکاری که از دختران حوا پختهاند
آش با چاشنی سرکه
یه عمر برنامه ريزي شدیم همه باشم، الی خودم
البته ناگفته نماند که، ديگران هم خودشون نبودند. مجاز در مجاز ميشه اعجاز !
بدتر گم شدم
خانم والده گفت: اين شب است. گفتيم: چشم ما چهارتا. همینطورست
زمين گرد است
بله حتما
برای امنیت خاطر اضافه نمودند: شبيه توپ، مجيد پسر شمسیخانم همسايه است كه فراموشم نشه، هرگز نبايد با اوبازي كنم يا اجازه بدم آمپولم بزنه
كمي كه گذشت گفتند با پسر هايي كه صداشون دو رگه شده حرف نزن. مثل :مجيد شمسي خانوم اينا
گفتیم، ای چشم
مدتي گذشت امريه صادر شد در راه مدرسه از پسراني شبيه مجيد شمسي خانوم اينا فريب نخورم
گفتیم: سعی میکنیم
روزي هم گفتند: دعوت پسري هم قبول نمي كني چون مثل مجيد شمسي خانوم اينا حتما يه خوابي برات ديده .
گفتیم برمنکرش لعنت، ولی جهنم چشم
يك روز به خودم اومدم مجيد شخصيتي افسانه اي شده بود كه نمي دونم چرا هيچوقت هيچكدوم از كارهايي كه خانم والده پيش بيني كرده بود را انجام نداد و عمر من در خماري مجيد شمسي خانوم اينا گذاشت ؟!
روزی صفحه برگشت و خانموالده در کوزه گشود، پرسید:
« مادر بو ترشی گرفتی، چرا نمیری با پسر شمسی خانم بازی ؟
گفتم: مادر ایشون الان دوتاهم نوه داره. بهجای ترس از مجید شمسی خانم اینا باید یادم میدادی، توی چشمها زل بزنم و محرم را از نامحرم تشخیص بدم
ولی آزاده زندگی کنم
آحر هم تنها آروزم شد، آقای شوهر و در رفتن از چنگال مادر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر