۱۳۸۷ بهمن ۲۸, دوشنبه

طفلی کامبیز



دیشب مش‌سیف‌الله برامون یه‌بار ذغال فرستاد تا زن‌دایی جان آن‌ها را برای بساط زمستانه مهیا سازد.
مادر ملافه‌های لاجورد زده را بر بند می‌نشاند
دستی به نوازش بر تن‌شان می‌کشاند و آن‌ها را به میهمانی نور می‌فرستاد
بچه‌ها در حیاط بزرگ خانة قدیم پدری، دنبال هم گذاشته بودند.
مادر گاه سر می‌چرخواند و با نگرانی بادم‌جان‌های را نگاه می‌کرد که پیشتر در سرکه جوشیده‌ و زیر آفتاب خشک می‌شد که اسباب ترشی زمستانة بی‌بی جانم بود

وقتی اهل بیت به دلیلی در حیاط جمع می‌شدیم.
کامبیز گربة لات محل چهاردیواری قرق می‌کرد و از این‌سر به اون سر دیوار با آفتاب می‌چرخید
گاهی با دلخوری و حسرت یکی از دستاش که زیر چونه بودرو جابه‌جا می‌کرد و از اون بالا و بین نخ ماهی قرمز حوض مادر چرت می‌زد
بین چرت‌های کامبیز بچه گربه‌ها کمال سوء استفاده رو در شیطنت و جست و خیز می‌کردند که گربة حنایی زد و سبد چوبی گل کلم‌های شسته را برگرداند
تا بی‌بی به حیاط برسه، کامبیز از خواب پرید و گذاشت دنبال بچه گربه‌ها
و بی‌بی که فقط کامبیز را دیده بود. فحش می‌داد و من دلم برای کامبیز می‌سوخت که مثل من
که جناب برادردر مواقع سه کاری در زمین فرو و به‌نام من که شر خونه بودم تمام می‌شد
تنبیه آخر هم سهم من بود
حاضرم هرچه مانده را بسپارم فقط اندکی به گذشته باز گردم و در حیاط خانة پدری جهان را ترک کنم
که عطر رازیانه همراه راهیان بهشت است


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...