دیشب مشسیفالله برامون یهبار ذغال فرستاد تا زندایی جان آنها را برای بساط زمستانه مهیا سازد.
مادر ملافههای لاجورد زده را بر بند مینشاند
دستی به نوازش بر تنشان میکشاند و آنها را به میهمانی نور میفرستاد
بچهها در حیاط بزرگ خانة قدیم پدری، دنبال هم گذاشته بودند.
مادر گاه سر میچرخواند و با نگرانی بادمجانهای را نگاه میکرد که پیشتر در سرکه جوشیده و زیر آفتاب خشک میشد که اسباب ترشی زمستانة بیبی جانم بود
وقتی اهل بیت به دلیلی در حیاط جمع میشدیم.
کامبیز گربة لات محل چهاردیواری قرق میکرد و از اینسر به اون سر دیوار با آفتاب میچرخید
گاهی با دلخوری و حسرت یکی از دستاش که زیر چونه بودرو جابهجا میکرد و از اون بالا و بین نخ ماهی قرمز حوض مادر چرت میزد
بین چرتهای کامبیز بچه گربهها کمال سوء استفاده رو در شیطنت و جست و خیز میکردند که گربة حنایی زد و سبد چوبی گل کلمهای شسته را برگرداند
تا بیبی به حیاط برسه، کامبیز از خواب پرید و گذاشت دنبال بچه گربهها
و بیبی که فقط کامبیز را دیده بود. فحش میداد و من دلم برای کامبیز میسوخت که مثل من
که جناب برادردر مواقع سه کاری در زمین فرو و بهنام من که شر خونه بودم تمام میشد
تنبیه آخر هم سهم من بود
حاضرم هرچه مانده را بسپارم فقط اندکی به گذشته باز گردم و در حیاط خانة پدری جهان را ترک کنم
که عطر رازیانه همراه راهیان بهشت است
مادر ملافههای لاجورد زده را بر بند مینشاند
دستی به نوازش بر تنشان میکشاند و آنها را به میهمانی نور میفرستاد
بچهها در حیاط بزرگ خانة قدیم پدری، دنبال هم گذاشته بودند.
مادر گاه سر میچرخواند و با نگرانی بادمجانهای را نگاه میکرد که پیشتر در سرکه جوشیده و زیر آفتاب خشک میشد که اسباب ترشی زمستانة بیبی جانم بود
وقتی اهل بیت به دلیلی در حیاط جمع میشدیم.
کامبیز گربة لات محل چهاردیواری قرق میکرد و از اینسر به اون سر دیوار با آفتاب میچرخید
گاهی با دلخوری و حسرت یکی از دستاش که زیر چونه بودرو جابهجا میکرد و از اون بالا و بین نخ ماهی قرمز حوض مادر چرت میزد
بین چرتهای کامبیز بچه گربهها کمال سوء استفاده رو در شیطنت و جست و خیز میکردند که گربة حنایی زد و سبد چوبی گل کلمهای شسته را برگرداند
تا بیبی به حیاط برسه، کامبیز از خواب پرید و گذاشت دنبال بچه گربهها
و بیبی که فقط کامبیز را دیده بود. فحش میداد و من دلم برای کامبیز میسوخت که مثل من
که جناب برادردر مواقع سه کاری در زمین فرو و بهنام من که شر خونه بودم تمام میشد
تنبیه آخر هم سهم من بود
حاضرم هرچه مانده را بسپارم فقط اندکی به گذشته باز گردم و در حیاط خانة پدری جهان را ترک کنم
که عطر رازیانه همراه راهیان بهشت است
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر