صبح بهمحض باز شدن چشمم نگاهم افتاد به سقف بی بو و خاصیت اتاق « همان بیخاصیتی که سرپناه امن منه » که مثل همیشه ذل زده بود بهم و نگام میکرد
خدا رو چه دید؟ چه بساخودش بیدارم کرده باشه؟ از اون بالا یه چیزی میدیده که من نمیفهمیدم
چه صبح مزخرفی شروع شد. این مزخرف معنای پالایش یافتة خودمه. شما جدی نگیرش
پیغام از بیرون میآد اما به مراکز درونی نمیرسه و ارور « مزخرف میده» چندبار تاحالا داشتی پشت سیستم کار میکردی، یهو هنگ کرده و بعد پیام ارور و گفته: « با ماکروسافت تماس بگیر» ؟ یه چیزی تو همین مایهها
هی دیدم خودم نیستم
سنگین
بهزور خودم را تحمل میکردم و درد زیاد قلب ترس که نه، هیچ موقع باور نداری موضوع جدیست
من حتا وقت مرگمم فکر نمیکردم قراره چند دقیقه بعد بمیرم
در نتیجه حال امروزم از ترس نبود
میگم نبود چون وقتی به وجود جادو پی میبری، باطل میشه. اینهم افسون خود رابطة هنوز معنا نشدة من با پیکر کیهانیمه
به هر کی دلم خواسته، امروز گفتم« گم شو حوصلهات رو ندارم و هر لحظه دنبال دلایل حال خرابی میگشتم و باز میگفتم برو گمشو
فکر میکردم از بیرون تحت فشار یا نمیدونم چه کوفتی هستم؟! اما
مشکل از درونی ترین مرکز وجودم بود
ارتباط من با درون یا ماکروسافت قطع شده بود. پیغامها میرسید، به دیوار بتونی میخورد
اذیتم میکرد و پریشان میشدم. مچاله و درهم. آزرده و غمگین
و باز به بیرون و به ذهن برمیگشتم که مسافری کاملا بیرونی است. منه بیچاره
تورم منه بیچاره راهها رو مسدود و انرژی در چرخة حیاتم جریان نداره و این باعث قطع ارتباطم با مرکز شده
تنها راه چاره برخواستن برعلیهخویشتن خویش است
اما مگه من کی هستم؟
خدا رو چه دید؟ چه بساخودش بیدارم کرده باشه؟ از اون بالا یه چیزی میدیده که من نمیفهمیدم
چه صبح مزخرفی شروع شد. این مزخرف معنای پالایش یافتة خودمه. شما جدی نگیرش
پیغام از بیرون میآد اما به مراکز درونی نمیرسه و ارور « مزخرف میده» چندبار تاحالا داشتی پشت سیستم کار میکردی، یهو هنگ کرده و بعد پیام ارور و گفته: « با ماکروسافت تماس بگیر» ؟ یه چیزی تو همین مایهها
هی دیدم خودم نیستم
سنگین
بهزور خودم را تحمل میکردم و درد زیاد قلب ترس که نه، هیچ موقع باور نداری موضوع جدیست
من حتا وقت مرگمم فکر نمیکردم قراره چند دقیقه بعد بمیرم
در نتیجه حال امروزم از ترس نبود
میگم نبود چون وقتی به وجود جادو پی میبری، باطل میشه. اینهم افسون خود رابطة هنوز معنا نشدة من با پیکر کیهانیمه
به هر کی دلم خواسته، امروز گفتم« گم شو حوصلهات رو ندارم و هر لحظه دنبال دلایل حال خرابی میگشتم و باز میگفتم برو گمشو
فکر میکردم از بیرون تحت فشار یا نمیدونم چه کوفتی هستم؟! اما
مشکل از درونی ترین مرکز وجودم بود
ارتباط من با درون یا ماکروسافت قطع شده بود. پیغامها میرسید، به دیوار بتونی میخورد
اذیتم میکرد و پریشان میشدم. مچاله و درهم. آزرده و غمگین
و باز به بیرون و به ذهن برمیگشتم که مسافری کاملا بیرونی است. منه بیچاره
تورم منه بیچاره راهها رو مسدود و انرژی در چرخة حیاتم جریان نداره و این باعث قطع ارتباطم با مرکز شده
تنها راه چاره برخواستن برعلیهخویشتن خویش است
اما مگه من کی هستم؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر