۱۳۸۷ بهمن ۱۴, دوشنبه

واژگان مبهم عشق



خیابان، سلسبیل به دنیا اومدم
نارمک ، پشت میدان هفت‌حوض
بالغ شدم
در بهارشمالی ریشه دادم تا هنوز
اما یادمه دوم راهنمایی افسانة سیف، زنگ تفریح ازم پرسید: تو می‌دونی عشق چیه؟
گوشام داغ شد و سوت کشید
می‌دونستم از اون قسم تابوهای مگوست
اما خدا وکیلی پی‌گیرش نبودم بفهمم چیه
من خودم همین‌طوری با پسرای کلاس تا پوست حال می‌کردم
مصرف دیگه‌شون رو بعدها دوست نداشتم
گفتم، نه
دست راستش رو آورد بالا ، گفت: خاک تو سرت. تو با این قد درازت نمی‌دونی عشق چیه؟
منم فرداش خودم رو به مریضی زدم تا بتونم در خونه به این پدیدة نوظهور خوب فکر کنم
خونه‌ای که غیر از من و دو دختر ، سه پسر در اندازه‌های مختلف درش رشد می‌کرد و این جنس زیادی زیر دست و پا ریخته بود

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

زمان دایره‌ای

     فکر کن زمان، خطی و مستقیم نباشه.  مثلن زمان دایره‌ای باشه و ما همیشه و تا ابد در یک زندگی تکرار شویم. غیر منطقی هم نیست.  بر اصل فیزیک،...