هنوز قدم به رف گچکاری شدهي خانهی پدری نرسیده بود که میشنیدم
الهی عروسیت
یعنی یکی این وسطها نمیگفت:
الهی خوشبختیت
ولی همچین که قدم انقدری شد که از خونه بزنم بیرون
افتادم دنبال خوشبختی
حالا اینکه این خوشبختی چی بود هم نمی دونستم
فقط دلم میخواست یه روزی برسه که منم خوشبخت بشم
که البته در گرو رفتن از منزل پدری و بساط عقد و عروسی بود
بهناچار افتادیم دنبال یک صفرهی عقد
که دروغ چرا؟
اونش نصیبم نشد، فقط عقدی بود یواشکی گوشهی دفتر ازدواج
عین این بدبختهای بیپدر
که البته اگر پدر زنده بود حتا به ذهنم خطور نمیکرد
چنین گندی بزنم
سهمیه ما شد
به سبک فیلمهای فارسی
دختر پولدار و پسر گدا و عقد یواشکی
تهش از سرش پیدا بود
اما گوش من بدهکار نبود
نوبت به مادری خودم که شد
رفتن و اومدن، گفتیم : انشا... دانشگاه رفتنت
دانشگاه هم رفت و شد مایهی دردسر
نه گمانم هیچگاه هم این درس و مکتب تمامی داشته باشه
حالا نسل تولید من اونور دنیا و
نسل تولید بانو والده
هنوز همینجا کنج خانهی پدری
دوبرابر قدش هم زبون داره و توقع
با اینحال خوشم که کارهایی میکنه که هیچگاه در جرات من نبود
بانو والدهام فکر میکنه،
کارش درست بوده که بچههاش همچنان چسبیدن بهش
خودم لجم گرفته که بچهای بی دست و پا بار آورده که می مونه به تارزان
وقتی
وارد جمع آدمهای متجدد امروزی شد
اما
هنوز نفهمیدم خوشبختی یعنی چی؟
مانند عشق
اینها همه شنیده شده ولی به تجربه
هرگز و خیر
از خودم میپرسم:
دوست داشتی الان یک خانوادهی شلوغ داشته باشی؟
با خوشحالی سر تکون می ده، که آره
بعد یاد شلوغی و مسئولیتها و .... اینا که میافتم ضربان قلبم میزنه بالا
بعد میگم:
نه نه نه
پس چی؟
دوست داری تا ابد تنها بمونی؟
لب بر میچینه که ، نوچ
در واقع هیچیک از ما نمی دونیم چی می خواهیم و خوشبختی یعنی چی
فقط زور میزنیم که باشیم
نمونهاش تلاقهای خاموش موجود در اطراف
با هم زندگی میکنند، بار بچهها رو حمل میکنند و ادا در میارن
زن و شوهرند
در حالی که چنین نیست
خلاصه که نفهمیدم آخر ، این خوشبختی چیست؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر