چه میکنه این کانون ادراک
سی همین باید مرور کرد و هر چه رشتهی انرژی در زمان ریخته را برداشت
یعنی من باور دارم تونل زمان جایی در وجود ماست
و راه رسیدنش چیزی نیست بهجز کانون ادراک
یعنی همینکه بر خاطره ای توجه می کنیم، گردشش در زمان آغاز و ما به همان خاطره و در همان زمان میریم
انگار خاک کل جاده بر تنم نشسته
انگار خستگی و وحشت همان وقایع دوباره سازی شد و من و
بغضی سهمگین ، پس از این همه سالها
با اینکه مرورش کردم
اما همین یادآوری تصاویر گذشته و نوشتنش بر این صفحه موجب شد
برم در حال هوای آن روزها
یهجور خستگی و حس درماندگی وجودم رو گرفته
بهتره برم دوشی بگیرم و این همه غبار خاطره را بشورم
تمام فامیل حتا خواهران گرام فکر میکنند چه بچههاش خوشبختی بودیم
ما دو تا
زیرا مبنا مال است و ارث پدر
ولی آیا کس هرگز اندیشید که دو مقتول این ماجرا
ما بودیم؟
چهطور می شه نبود پدر را با مال و ثروت جایگزین کرد؟
کی خبر داره از دل ما؟
خواهری که بعد از سال ها هنوز چشم دیدنمان را نداره؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر