پرویز شهبازی یک مثال خوبی داره که میگه:
آقا تو برو هزاران ساعت دربارهی عسل مطالعه کن یا
سخنرانی
ولی تاوقتی عسل نخورده باشی، چهطور میتونی بفهمی
عسل یعنی چی؟
میمونه حکایت امروز من
رفتم دیدار مشاور، زیرا اگه آدم مدام به خودش مطمئن باشه و کترهای بره جلو
چه بسا یه روزی هم بفهمه همهاش غلط بوده و عمرش به فنا رفته
نزدیک یکساعت با چشم های گاهی گرد بهم گوش داد و آخرش گفتم
فکر میکنم، خوبم
من فقط مثل همه آدمها گاهی تک کار میکنم و این
کل زندگی و شخصیت من رو به زیر سوال نمیبره
از همین روی یک خداحافظی ابدی کردم و برگشتم خونه
اگه به این روانشناسها وا بدی
تهش میبینی یه آدم خل و چل و دیوانه بودی و خبر نداشتی
یه چیزهایی ازم پرسید که موهای دستم سیخ میشد
مثل اینکه ازم پرسید:
آخرین باری که به خودکشی فکر کردی کی بود؟
گفتم همون هزار سال پیشها بعد از تصادف
متعجب بگاهم کرد و مثل منگها گفت:
خواستم بدونی اگر به ذهنت هم خطور کنه، قرار مدارهامون بهم میریزه
تهش که شد یک تفریح عصرانه و برگشتم خونه
و فهمیدم من به کی میتونم حرف هایی رو بزنم که خواب و خوراک شبانه روزم شده
حدی که بانو والده گاه ذکر میگیره، خداوند شفای عاجل عطا کنه
ولی
حالا فرض گیریم یکی شرایط اون زمان من رو داشته بود
و مدام به مرگ فکر کنه
یعنی یارو می خواد ولش کنه به امون خدا که:
موچم این قرارمون نبود؟
شکر خدا هیچ وقت فکر نکردم این عسل نخوردهها میتونن دوای درد من باشن
فکر کن
برم به شاگردای فروید چی بگم؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر