۱۳۹۴ تیر ۹, سه‌شنبه

آل بیا منو ببر




کارتون هم نشدیم
یه‌کم ضد ضربه شیم
گاهی ٱی دلم می خواد یکی از این شخصیت‌های کارتونی بودم
که پیانو از بوم می‌افته رو سرش
پرس می‌شه
باز بلند می‌شه، راه می‌ره
منم اون‌وقت سرم رو روزی چند نوبت مثل آنتی بیوتیک محکم می کوبیدم تو دیوار
اندکی دلم خنک بشه
باز دوباره برگردم دنبال کارم
یعنی اصولن عادت کردم به بدترین تجربیات مادری و اولادی
از هر چی بهترین‌ش پوستم رو به باد داده
اما مام چاره‌ای در این تجارب گهرباری به‌نام زندگی نیافتیم 
مگر این‌که بزنیم به دون خوآن بازی
هر چی دیوار ریخت رو سرمون، بگیم:
آه حتمن یه نقطه ضعفی بوده که ازش خبر نداشتم، حالا برم دنبال‌ش
یا 
باید خدا رو شکر کنم
سالکین برای جستن یه خورده ستمگر
حاضرن یه جای بدی‌شون رو بدن
تو که همین‌طور از در و دیفال ت داره می ریزه
برو روی خودت کار کن
روح می خواد اصلاح کنی
خلاصه که هزار و سیصد و چهل موضوع دیگه
اما امروز عصر یه چیز ساده چنان تا لب سکته‌ام برد که دلم خواست
همون‌وقت ترن بیاد و از روم رد بشه
یعنی تا کی می‌شه با واژگان خود خواسته سر خودم رو گول بمالم؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...