۱۳۹۴ خرداد ۲۲, جمعه

سهم من چی شد؟



چی می‌شه که این‌جوری فکر می‌کنیم که 

دنیا خسته کننده است و مام درش گیر افتادیم؟
روز پنج‌شنبه یه چند ساعتی پریا از رادار مادریم حذف شده بود و گرا نمی داد
پیغام، تلفن ، جیغ ویغ و..... الی داستان هم بی‌پاسخ بود
و چون خیلی در جریان برنامه‌های روزانه‌اش نیستم و هیچ‌گاه نبودم
یعنی این‌جا هم که بود ازش حساب نمی‌کشیدم که کی کلاس چی داری ..... و اینا
نمی‌خواستم هیچ‌گاه متوصل به دروغ و فریب بشه
عادت کردیم که ندونیم و خودش هر چه که لازم بود را می‌گفت و می‌گه
یعنی اصولن به من چه که خانم بزرگی که برای خودش می‌تونست الان بانویی باشه با اولاد
چه می‌کنه و کجا می‌ره؟ 
القصه
دیگه کار کشید به پیغام به پدرش و .... تا عصر که خودش تماس گرفت
سر کلاس بوده و ..... و اینا
همین‌که صداش رو شنیدم
شدم خوشبخت ترین موجود بر کرده‌ی زمین
یعنی اصولن همین باید باشه
ولی ما یادمون می‌ره و عادت کردیم از هر ثانیه‌ی دنیا بهونه بگیریم
که چرا کج بود؟
چرا راست نیست؟
چرا کم بود ؟
چرا زیاد نیست
سهم من کو ..... یعنی یه جوری سراغ سهم خودمون رو از زندگی می‌گیریم که توگویی
زندگی بسته‌ای حاضر و آماده است ، هم‌چون سبد خواربار خانواده
همه سهم‌ می‌گیرن و چرا مال من کم یا زیاد شده
ولی کافیه وسط این همه ول گردی و انتظار
یه سه‌ای حال‌مون رو بگیره
مثل همین داستان پریا
می‌ریم وسط جهنم و با پیداشدن‌ش برمی‌گردیم سر جایی که بودیم
با فهم بیشتر
تو گویی وارد بهشت می‌شیم
یعنی این حس من که می‌گفت، وای چنی دنیا زیبا و درستی و چه آرامشی دارم
خب تا قبل از توهم هم که همین‌جا بودم، چی یهو من رو از برزخ بلند کرد انداخت وسط بهشت؟
در نتیجه ما هر لحظه پشت توقعات ذهن اسیریم و نمی تونیم بهشت رو ببینیم
حالا
حتمن لازمه یه سه ای بیاد تا با رفتنّ بفهمی‌م که زندگی تک کار نمی‌کنه؟




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...