۱۳۹۴ خرداد ۲۶, سه‌شنبه

یک مشت آب حموم جهودا







یه آشنایی داشتیم قدیم‌ها ، با این‌که از طایفه‌ی اولاد ذکور آدم بود
کلی اخلاق خاله زنکی داشت
معمولن آدم‌های بی‌سوادی این‌طورند که هنگامی که در حضوری قرار می‌گیرند
حرفی برای گفتن ندارند
نه حرفه و تخصصی، نه اطلاعات عمومی و .... بازار بورس و سهام
مثلن تا هر کی رو می دید بلافاصله می‌گف:
اوا چه رنگ‌ت پریده!
چرا این‌طور بی‌حالی و زرد و ...... الی داستان
منم اول‌ها که هنوز نشناخته بودم‌ش خودم رو می‌باختم و وا می دادم به ذهن نامحترم
برای مریض باشی
تا عاقبت دوستان دور و نزدیک دو ریالی‌ام رو انداختن
که این عادتشه. شما خودش رو ناراحت نکن

می‌مونه به من و حالا
تا وقتی خودم نزده می‌رقصم و یه روز راست و یه‌روز یه‌وری‌ام
که شکر پروردگار، اوضاع بر وفق مراد منافقین هست
وقتی که سرم به کار خودم و دارم نون و ماست خودم رو می‌خورم هم
رفقا یکی یکی پیدا می‌شن
یه وجب از سایه نردبون و خاک قبرستون کهنه و یک مشت آب حموم جهودا و اشک چشم مورچه و الی داستان
که چرا حالت خوب نیست 
بیا تا برات معجزه کنم

لحظه‌ی قصد

    مهم نیست کجا باشی   کافی‌ست که حقیقتن و به ذات حضور داشته باشی، قصد و اراده‌ کنی. کار تمام است. به قول بی‌بی :خواستن توانستن است.    پری...