تا هنگامیکه رخ دادی مکرر میشه و
مکرر هم دردم میآد
امکان نداره تموم بشه مگه
چی؟
دیگه نمی دونم
مخم هنگ کرده و دلم میخواد خودم حسابی بگیرم به چوب و تا می خوره
حسابی از خجالتش دربیام
شدم این قهرمانان فیلمهای ترکی
هی بهش بدی میکنند و دوباره برمیگرده
سی اینکه گولم مالیدن
مثل هزار دروغ دیگه
کی میگه بچه مهمتر از خود آدمه؟
اصلن من چرا بچههای مردم رو دوست ندارم؟
چرا برای اونها حاضر نیستم غرورم رو ندیده بگیرم؟
چرا نمی رم چهارتا هله پوکم و به خیریه یدم؟
چرا خودم نمی خورم؟
اصلن هر چی؟
سی اینکه اینها بچه های مناند
مال من
از من
از انرژی و خون من
ولی اگر بهقول حمید هامون
من اگه من نباشم؛ پس من چی؟
چیزی برای ایثار و فداکاری نمیمونه
میشه یکی از این مادران فیلم فارسی که مجمع آهنی سرشون تا میکردن
حالام
هی تلاقشون می دم و باز خودم رو گول میمالم که:
نه. مادر باید فداکار باشه و برای بچههای خرش غرور نداشته باشه
این لاکردارا بدتر از باباشون می مونند به تلفن همگانی
تا ریال نریزی پاسخ نمیگیری
کاش این پدر از خواب جسته هزار سال پیش جسته بود
لااقل سر پیری کوری نمیفهمیدم عجب بچههای خری
تنهام نمونده بودم
همون وقت که هنوز با قوانین اجتماعی سازگاری داشتم
یک فقره آقای شوهر برای ایام سالمندان برگزیده بودم
یعنی امروز دیگه چنانم کرد که هرچی اپلیکیشن ارتباطی روی گوشی بود، آن ایستال کردم
که دوباره گول نخورم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر