۱۳۹۴ خرداد ۱۸, دوشنبه

توک زبونمه





یادش به‌خیر وقتی سرکلاس معلم یه‌چی می‌پرسید و 
هنگ می‌کردم و حتا اسم خودم هم از یاد می‌رفت
گاه هم می‌گفتیم:
اجازه، نوک زبونه، الان می‌گم و 
خبری از اطلاعات نبود
می‌مونه به حکایت من و زندگیم
هنگامی که به طبیب نگاه می‌کردم، اونی که نمی دونستم چیه
یهو از زبونم پرید بیرون
در واقع خودم هم نمی دونستم باید به دکتر بگم چه‌ام شده که این‌جام
ولی همون لحظه که طبیب رویت شد، از توک زبون به گوش خودم و طبیب منتقل شد
واله دکتر دو سال از اول بهار بیمار طورم تا یه جایی وسطای تابستون
کسلم، دستم به کار نمی‌ره ....... و داستان
و همان‌گاه انگار خودم جواب خودم رو داده بودم
دوساله طبق عادت این فصل موندم تهران و لابد سی همین سر از انواع مطب در می‌آرم؟
از دیروز هوایی شدم
با فهم چرایی روزگارم
تا هنوز
دوساله حبس شدم وسط این پایتخت کثیف و دلم برای طبیعت لک زده
برای صدای بلبل جنگلی که نصف شب می‌خونه
یا صدای تمام موجودات زنده، در هنگامه‌ی سپیده دم
باغبونی و زنده بودن
روزی صد بار سجده کردن و محو زیبایی جهان هستی شدن
و از همه مهمتر این‌که دوساله بودا نبودم
اون‌جا بلافاصله با ورودم بودا می‌شم
در یک حرکت جنگی خل شدم بزنم به جاده
یاد حیاط و علف‌های سر به فلک کشیده موجب شد سرجام بنشینم
از همون زمان هم رمضان اخراج شده و حیاط بی‌صاحب و..... وای حالم بد شد
تازه
گل‌های تهران رو چه کنم؟
در نهایت بنا شد هفته‌ی آینده سیستم قطره‌ای آبیاری اجرا بشه
ولی ممکن نیست وسط تیر یا مرداد برم چلک
نه کوه باد داریم و نه دریا باد
هوا خفه می‌شه و نفس‌ نمی‌آد بالا
از صبح که چشم باز کردم همه‌اش دعا کردم بل‌که روحم بشنوه چنی خسته‌ام
هم‌زمان تی‌وی از زمین‌های آیداهو می‌گفت و ..... کسانی که برای سن بازنشستگی می‌رن اون‌جا زندگی می‌کنند
شرایط چلک هم کم از آیداهو نداره
این‌جام خیلی‌ از بازنشستگان گرام کوچ می‌کنن شمال
اما من چرا درمونده و وامونده شدم؟
سی این که تنهام و تنهایی در دل پایتخت تا وسط جنگل‌  خدا خیلی فاصله داره
دلم لک زده برای یه نخود طبیعت
یه نمه صدای بارون
و خوردن سبزیجات تازه و دست پرورده که حکم زندگی داره
حالا یا باید پیه تنهایی و ترس و ... رو به تنم بزنم و برم و به کل اون‌جا مستقر بشم
یا چی؟
باقی‌ش هم توک زبونمه
ولی یادم نیست

۲ نظر:

  1. 1) این چند وقت که چیزی نمی نوشتی شصتم خبر دار شده بود که یه خبرایی هست-
    2) این نوشته های این چند روزه شما باعث شد دوباره دستم به قلم بره - تموم شد براتون میفرستم :)
    3) یادش بخیر! بچه که بودیم تابستونا یه مدت تفرش میموندم پیش پدربزرگ پدری و یه مدتی هم می رفتم فراهان پیش مادر بزرگ مادری- میدونم تفرش که نمی ری- پس ای کاش بری فراهان - دور از هیاهو و فضولی های تفرشی ها :)

    پاسخحذف
  2. پیش از قطعنامه چند ماهی تفرش بودیم
    شب‌ها هم هوا سرد و از سر بی‌کاری آتیش روشن می‌کردیم و یه‌جوری به قتل زمان برمی‌آمدیم
    نمی‌دونم چه‌قدر بعدش در تهران اخوی شهرام به دیدارم اومد که:
    رفتی چه کردی تفرش؟
    چو شده بچه‌های حاجی آتیش پرستن و شب‌ها دور آتیش یه‌کارهایی می‌کنن
    بعد از اون دیگه نرفتم تا گاهی که یکی از اعضای خانواده به رحمت خداوند رفت
    سی همین هم وقتی دیدم اهل بیت باغ پدری رو تیکه تیکه فروختن
    من هم دیگه تمایلی به حفظ‌ش نداشتم

    پاسخحذف

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...