آدم باید عاقل باشه و برخی کارها رو نکنه اصلن
مثلن
اینجا نباید تا افطار دم پر بانو والدهام بگردم
چنان عصبیست برای سیگار که دیگه دقایق نود دم افطار
از کلافگی میره خرید
و وای اگر پرت به پرش بگیره
یهکاری باهات میکنه که فکت بچسبه به سرامیکهای راهرو
عصری از سر درد شارژ باطری، مجبور شدم برم بیرون یه خریدی هم احیانن
یه از خدا بیخبر پیک مرغ کنتاکی پیچید جلوم و زد چراغ کوچیکه اون پایین رو شکوند و در رفت
طبق سنوات گذشته
باید اساسی شاکی میشدم
ولی اینبار عاقلانه با خودم گفتم:
ای بابا ماشین صر رفت زیر تریلی لاشه شد
حالا برای چراغ دلم بسوزه؟
این تجربههاست که ما رو در منظر دیگران
پیر و پاتال جلوه می ده
بعد بیای خونه و پرت هم به بانو والده بگیره
البته ایشان دیگه تابم رو ریز ریز کرده و مجبور شدم یه زنگی به خاله اتی بزنم
سرجمع یه گلایه ای کردم تا آروم شدم
سی اینکه
وافعن تحمل هم حدی داره
منم ایوب نیستم
بنا نبوده و نیست فیل هوا کنم
قرار نیست پیغمبر بشم
میشه بسه؟
لطفن
خواهشن
پروردگار عالمیانا
ایزد پاکانا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر