۱۳۹۴ خرداد ۱۵, جمعه

استاد ارجمند




قرار بود عید به دیدنش برم که بانو والده‌ام افتاد و شکست
نرفتم تا ...................... ده روز پیش
متوجه شدم در همین نزدیکی ساکن خانه‌ی سالمندان  و 
همون‌جا گوشه‌ی اتاق‌ش کارهای اویسی رو برای شیادی به مفت کپی می‌کنه
نمی‌دونم چی شد که دیدم یه خل و چلی هم مثل من هست
که به جهان‌های ورا مرا باور داره و نرسیده از تجاربی گفت که در زمانش من هنوز به این جهان پای نگذاشته بودم
می‌دونم با مردها چه‌طور مواجه بشم که بعد کل گردنم نشن
ولی نه با یک هنر مند فرهیخته که به چهار زبان زنده‌ی جهان حرف می‌زنه 
انواع ساز رو بلده
و نیمی از عمرش رو در فرانسه و آلمان زیست کرده و و چه بسا حتا دالی رو هم دیده باشه
با معادلات من چرا باید از خود بودن بترسم؟
در نتیجه من هم صادقانه خندیدم و حرف زدیم و ...... تا ظهر که برگشتم خونه
کلی شاد و شنگول که بابا
اونی‌هم که همه‌ی نکرده‌های تو رو کرده .... باز تهش خودش رو تحویل سالمندان داده و منتظر مرگ نشسته
کسی رو نداره زیرا
زن و بچه‌اش رو در یک تصادف از دست داده
یاد تصادف خودم افتادم
و این‌که من هنوز هستم و با رنگ‌ها شادم یعنی دروغ چرا
کلی از روح و خدا و مقدسات حقیقی و مجازی عالم تشکر و قدردانی کردم
که من هنوز هستم
حتا اگر تنها
حتا اگر بی‌خانواده
و فهم این‌که 
اصلن مهم نیست اگر فوبیای سفر فرنگ دارم
اونی هم که پوست فرنگ رو کنده الان همان جایی‌شست که تو در سی چهل سال بعد اگر زنده باشی خواهی بود
البته که نه خانه‌ی سالمندان ولی تهش همین می‌شه
قدم برداشتن بسان مورچه و لرزش دست و دل
فردای اون روز هم نیمی از رنگ‌هایی که ازش خریده بودم ذو براش فرستادم که 
نیازمند رنگ نباشه



چند روز بعد هم در تماسی گفت برای دیدن کارهام به دیدنم می‌آد
و از سر نزدیکی زیادی این مهم به ایکی ثانیه انجام شد
آمد با سه گلدان کوچک گل
او هم زودی شناسایی‌م کرده بود
عاشق خاک و نبات
اما
وسط گلدان‌ها شاخه‌ گلی خودنمایی کرد
یک شاخه رز سیاه
جل‌الخالق!!
طی مدت یک‌ماه دو شاخه رز سیاه گرفتم
گل پدر بچه‌ها رو قلمه زدم و از شرایط پیداست این مهریه‌ی هزار ساله گرفته و جوانه داده
این هم قلمه زدم اما نه تنها در خاک کهبعد هم در ذهنم
که
یعنی چی؟
سه گلدان برام آورده شاید برای تشکر از بازگرداندن رنگ‌ها  بود 
اما اون رز وسط ؟؟؟؟؟
وای که فقط خدا می دونه که من از این اولاد ذکور حضرت پدر آدم چنی می‌ترسم
حتا اگه
آخن‌اتون فرعون فقید و مومیایی مصر باشه
رفتم به فکر که عامو بپا
بپا موجب توهم نشی
تو می دونی که مردها هیچ پخی نیستن
ولی خودشون نه

از این رو دیگه باهاش تماس نگرفتم
ترسیدم بدبخت دچار توهم‌ی زجر آور بشه و مجبور بشم به سبک سایر برادران‌ش حال‌ش رو بگیرم
پنج شنبه زنگ زده که بیاد این‌جا 
بهش دروغ گفتم
گفتم دارم می‌رم تا ته تعطیلا کرج پیش دوستان گرام
دنبال باقی‌ش گشت
بعد چی؟
کی می‌آی؟
منتظرم تماس بگیری و................. دوباره داستان حکیم مومن ر - اعتمادی داشت تکرار می‌شد
اون‌بار هم فریب سنش رو خورده بودم
غافل از این‌که این بشر دو پا در بیرون پیر می‌شه و در درون هنوز جوانی‌ست پر شور

در همین نقطه ارتباط من و استاد گرام پایان یافت 
بهش گفتم:
خودم با شما تماس می‌گیرم
این‌طوری چند روزی منتظر تماس می مونه و بعد هم فراموش می‌شه
اما اگر وارد بازی‌ش می‌شدم
چه بسا فردا این هم سر از چلک در می‌آورد؟





هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...