دوباره از خودم سوال میکنم:
این همهی چیزیست که آرزو داری؟ل
و باز توجهم میره به سمت ساختمان خالی
همسایه های کارمند راهی سفر و مثل دو سال اخیر من هستم و تنهام
حسرت نمیخورم چرا که هیچ چیز وحشتناکتر از سفر و تعطیلات عمومی نیست و
تصور جاده
یعنی تا همین دیروزها که مجبور بودم در این ایام به پریسا و .... در چلک سرویس بدم
همهاش آرزو داشتم زودتر ماجرا به تهش برسه
حوصلهی آدمهایی که فقط در چلک رویت میشدن رو نداشتم
ته فهم آدمی که میگه:
کسی که من رو نمیخواد و فقط برای این مواقع به سراغم میآد
همون بهتر که نباشه
حتا پریسا که به همین دلیل فعلن تحریم شده و نزدیک به دو ساله که ندیدمش
بچهای که من رو فقط برای چهار تا علف و دار و درخت می خواد
همون بهتر که اصلن نخواد
همینها موجب میشه حسرت نخورم که چرا همه رفتن و من تنهام
اما فکر چرا
یک فکر موزیانه در سرم چرخ میزنه
خانواده
وهمین حالا هم باور دارم که بسیار مهمه
یعنی همیشه هرکاری کردم که این یک قلم رو داشته باشم
و شد اسباب دردسر
ما فقط بخش حمالی و باج دهیش رو تجربه کردیم و شدیم توسری خور بچهها
و هر چیزی یک حدی داره
و داستانهای مادری من هم از حد گذشت
بعد از خودم میپرسم چرا؟
پاسخ می دم:
زیرا نمیخواستم همچون مادرم باشم
تهش کجام؟
همونجایی که مادرم هست
در واحدی به وسعت سالن شهردادی تک و تنها
و برمیگردم به گذشته و ازدواج احمقانهای که کردم
و دوباره والدهام میره زیر سوال
که ...........
چه تفاوت داره؟
چمیدونم در خونههای مردم روابط چهطوریست؟
همانگونه که من فکر میکنم؟
یعنی تجربهام از خانواده تا هنگام ترک جهان توسط پدر؟
اینجا دیگه پای خداوندگار پدر هم به میان میآد
که اگر ازدواج بیوقت و ...... اینا به سرش نزده بود
دو بچه پر از توهم خانواده بهجا نمیگذاشت
اخوی به نوعی خودش رو نقش پدری خفه کرده و من هم که مبتلا به دردهای خودم هستم
اینجا همون نقطهایست که دیروز بهش رسیدم
چرا بچهجان تو نمی تونی مثل آدم زندگی کنی؟
زیرا
من به شدت ترسیدهام
از هر نفسی که میکشم
از هر صدایی که میشننوم و از هر خوابی که میبینم و .....
دنبالهی داستان
حالا چهطور به خودم ثابت کنم جای درستی ایستاده و نفس میکشم
همهی شوق من به فرا و ورا از باب فرار از این جهان زشت بود؟
یا ترس از رخدادهای پشت سر؟
فقط خدا می دونه که از این آدم دوپا چهها که ندیدم
و باید مغز خر داشت تا بشه باز هم به جماعت رجعتی دوباره داشت
جای شکرش باقیست با خودم صادق هستم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر