۱۳۹۴ تیر ۲, سه‌شنبه

سفره‌ی سحری

        


ما بچه بودیم و جهان بزرگ بود
دل هامون مثل گنجشک و با صفا بود
وقتی هم که بنا بود مومن بشیم، پوست فلک رو می‌کندیم
یکی از اون‌ شب‌های ماه مبارک سنین ده یازده سالگی  
دایی جان این‌ها بیدار بودند و مادر نیز هم
منم با صدای مرحوم ذبیحی از خواب پریدم
مام می‌گرفتیم
گنجیشکی
دل‌مون به همین‌ها شاد بود که تهش با اهل بیت 
حال سفره‌ی افطار رو ببریم
الداستان برگردیم به همون شب مزبور
نه که بشر اصولن و فطرتن راحت طلب وارد جهان می‌شه
عاشق انواع معجزه و جادو جمبل تا قرص‌های لاغری در ایکی ثانیه
یا آموختن زبان انگلیس در خواب
یعنی نه که بدمون بیاد، حالش نیست زحمت یادگیری به خودمون بدیم
وقتش هم که شده، همه علامه‌ی دهریم
پر مدعا و ... اینا
برگردیم به خونه‌ی بزرگ محله‌ی نارمک و صدای مرحوم ذبیحی
همین که از اتاق سرکی به هال کشیدم و چراغ مطبخ رو روشن دیدم و کتاب قرآن
جو زدم منم کم نیارم و قرآنی طلاوت کنم
ولی کدوم کتاب؟
یک قرآن بل و لاغر بود عهد مدرسه زوری باید یاد می‌گرفتیم
و سنگینی بار عالم رو می نمود  رو گذاشته بودم جلوم و
واویلا. 
اصلن چی بود؟
مگه زبونم می‌چرخید
ابدا
کار کشید به التماس و تمنا که خدا به جبرئیل دستور بده که بیاد و منم نرفته مکتب
حافظ کتاب کنه
کار کشید به التماس و قسم و گریه و زاری و چه صادقانه
چه پاک باور داشتم، من فقط باید بتونم این‌ها رو بخونم
دیگه درک و معرفت فهمش و ..... اینا طلبم
همین‌جوری هم هزار تا چیز رو باور کردیم 
و همیشه حتم داشتم
آخر بلدهای عالمم
اما این خریت من هیچ لطفی که نداشت
یک حسن بزرگ داشت
با این که نه نمازم توسط جبرئیل آموخته شد و یا معجزه و نه تلاوت قرآنم
اما هم‌چنان همان‌قدر کودکانه و صادقانه به معجزه ایمان دارم و 
به وقت لزوم سهم از خالق می‌گیرم
الهی شکر
روح مرحوم ذبیحی هم آزاد 


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...