۱۳۸۷ خرداد ۶, دوشنبه

دیوار من


به پیر به پیغمبر من صد مدل از این ژانگولر بازی‌ها رو درآوردم و ماتش شدم و بیرون اومدم
تازه اینکه چیزی نیست،
مدتی به‌کل منکر خدا که هیچ حتی منکر خودم شدم. مثل بچه ننه‌های بی‌مسئولیت و بی‌درد دنیا تنگم اومده بود و دلم خودکشی می‌خواست
واقعا خلایق هر چه لایق
غافل از اینکه شاید حقیقتا مرگ را نبینم اما تجربه‌اش به همان شکل که اردر صادر کرده بودم، انجام شد
خیلی احمقانه فکر می‌کردم، آدم باید حتی مردنش هم شیک باشه. یعنی چی تو رختخواب.
من یه روز تو جاده می‌میرم. مرگ نه می پرم. که البته بی تاثیر از این بپر بپر از ورطة دوستان کلاغ‌ها نبود و حس پریدن همة وجودم رو پر کرده بود
بارها چشم بستم و فکر کردم، اگر سر این پیچ که می‌پیچه من نپیچم چطور می‌شه و مثل کارتون جک و ساقة لوبیا من در آسمان شناور و این لاکردار ماشین برخلاف فیلم‌ها پایین نمی‌اومد
خدا منو بکشه که مردنم هم به سبک فیلم هندی شده بود. همه‌اش زیر سر این خانم والده بود و دوشیزه ویجنتی‌مالا. خدا کنه اسمش رو درست نوشته باشم.
خلاصه همون بانوی مکرمة فیلم سنگام
خلاصه که دیواری به عظمت دیوار چین برابرم بود و می‌خواستم با نادیده گرفتن ازش رد بشم و شاید باز، بپرم؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...