۱۳۸۷ خرداد ۱۱, شنبه

جمعه بازار



همشهری، سلام
عصر دیروز در جمعه‌ای صمیمانه و ایرانی کنار بانو حسابی یاد تو کردیم ( تا دلت بخواد غیبتت رو کردیم و از انواع صفحه دریغ نداشتیم. ) و جایت هم سبز و هم خالی که، خالی بندی‌ست.
یاد " من می‌دونم‌های" سه‌ گاه و چهارگاهت با ما بود وروز جمعه در وطن و سودای درخت گردوی تو
بخند
نمی‌دونیم فردا قراره چی پیش بیاد و حقیقت همین اکنونه


من و قمری‌های خونه

    یک عمر شب‌های بی‌خوابی، چشمم به پنجره اتاق بود و گوشم به بیرون از اتاق. با این‌که اهل ساعت بازی نیستم، ساعت سرخود شدم.     ساعت دو صبح ک...