۱۳۸۷ خرداد ۸, چهارشنبه

گذشتگان


کمی احساس کسالت و شاید حزن به وجودم رخنه کرده که کمی حالم رو گرفته و نه نوشتنم می‌آد و نه حرفی اصلا برای گفتن دارم
طبق معمول سنوات گذشته کم آوردم ولی به روی خودم نمی‌آرم.
نوشهر نمی‌شه برم چون امشب اندازه مژه‌هام مهمان دارم
مهمانی که نه ربطی به من داره و نه جاذبه‌ای ولی به نام مادر چشمم کور و دندم نرم باید حضور داشته باشم، سرویس بدم و بگم هستم
نمی‌دونم چرا در تمام عمر کسی مسئولم نبود و من مسئول کلی آدم هستم
همة اینها خسته کننده است. البته در این شب جمعه بد نیست که یادی و سپاسی از حضور مرحوم پدر داشته باشم که با غیبت حدود سی ساله، همیشه حمایتم کرده و خواهد کرد و طفلی حتی آبی نمی‌تونه بخواد که من به دستش بدم
اما او همیشه کنارم بوده و نذاشته کم بیارم
خلاصه که آخر این پست ختم می‌شه به قدردانی مفصل از کسانی که چیزی نخواستن و دادن

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

زمان دایره‌ای

     فکر کن زمان، خطی و مستقیم نباشه.  مثلن زمان دایره‌ای باشه و ما همیشه و تا ابد در یک زندگی تکرار شویم. غیر منطقی هم نیست.  بر اصل فیزیک،...