۱۳۸۷ خرداد ۹, پنجشنبه

خونه خالی

باید بگیم خوش‌شانسی؟
یا بگیم، این‌هم از سهم ما؟
یادم می‌آد تا وقتی اسم مجرد رو یدک می‌کشیدم، بی نظر و تائید خانم والده آب نمی‌تونستم بخورم.
اگر قرار به روئیت دوستان بیرون از دبیرستان بود، همیشه در خانة ما برای پذیرایی باز بود و منم دل خوش فکر می‌کردم، چه مامان مهربونی دارم
غافل از اینکه این سیاست مرحوم پدر بود که بچة گلش از راه به در نشه و هر غلطی قراره بکنه، جلوی چشم باشه
اما حالا در عصر ای دورت @ بگردم، بچه‌ها در نت، آشنا می‌شن، گروهی ملاقات می‌کنند تازه حالشم می‌برن. حالا بعدش هم با خداست
به‌قول فرهاد، ما همیشه درد خونة خالی داشتیم. تا خونه پدرکه تکلیف معلوم و حالا هم که از دست بچه‌ها خونه خالی نداریم. خلاصه که نسل ما از هیچی سهم نبرد
نسخ خانم والده که معکوس جواب داد و گمان نبرم این یکی روش هم به جایی برسه.
اما توکل می‌کنم به‌خدا




من و قمری‌های خونه

    یک عمر شب‌های بی‌خوابی، چشمم به پنجره اتاق بود و گوشم به بیرون از اتاق. با این‌که اهل ساعت بازی نیستم، ساعت سرخود شدم.     ساعت دو صبح ک...