۱۳۸۷ خرداد ۵, یکشنبه

بغل بازار


از هر چه بگذریم سخن دوست خوشتر است
راست، راسته، راستش رو بخواهی، انگاری در کهکشان شناورم و چیزی نیست این پایین نگهم داره
کهکشانم که مالی نیست. یعنی تهیا
حالم گرفته‌. انگار یه‌جورایی دارم باور و امیدم رو نسبت به فردا و حتی هر لحظة اکنون از دست می‌دم. از قبل مسئولیتش رو گردن بگیرم فردا دوباره حرف نشه. این ضعف از منه که ناخودآگاه موضوعات مورد دار رو به خودم جذب می‌کنم. ذهنم پالایش می‌خواد و فعلا که مقدور نیست
اون‌هم این وقت شب که مثل گنجشک زیر بارون مونده از تنهایی می‌لرزم
آخی، یادش بخیر
من هی گفتم دلم بغل می‌خواد. این بانوان گرام شب‌نامه روزنامه صادر کردن که بابا عیبه
ببین حتی دیگه روم نمی‌شه به خودم بگم چه به اینکه اینجا طبق معمول جار بزنم که وای
چقدر دلم یک بغل پر از مهربونی می‌خواد
امن و گرم و شفاف
بغلی که ذهنت درگیر هیچ چیزش نباشه و تو در حصارش باور کنی ، هستی. قابل دوست داشتن، عزیز، زنده، تپنده، گرم، زن
تازه خدا رو شکر کنید که دیگه قرار نیست از این حرف‌ها بزنم که به نانجیبی متهم نشم. فکر کن اگر می‌گفتم، اوووو تا فردا حرف داشتم
داستان به همین سادگی‌ست. البته اگه فردا پیغام نمی‌دین این‌ها یعنی کمبود خودباوری
فراموشش کن، این یعنی بالانس وجود هر آدم که به تعادل می‌رسه
هر حسی در وجودت هست، مال توست که برای تجربه‌اش آمدی. با رد و تکذیبش نفی خودت را کردی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...