۱۳۸۷ اردیبهشت ۳۱, سه‌شنبه

ویروس شیخ

ماشالله! چشمم کف پای همه‌تون از دم گشت. منتظرید من یک چیزی از دهنم در بیاد تا پشتش رو بگیرید
نه عزیزم این خبرها نیست
ما انقدر اینجا منصور و شمس و مولانا داریم که دلت رو بزنه
تازه اینم چیزی نیست، این اولاد کیومرث، فریدون یا آدم و حتی جمشید، شبها با از مابهترون حشر و نشر و سحر با جناب جبرئیل کله پاچه می‌زنن تو رگ ولی نمی‌دونم چرا شهوت از چشم‌هاشون بیرون می‌زنه که می‌تونه بخاطر بالا رفتن اسید اوریک از باب کله و پاچه باشه
همه از دم مراد و برای هدایتت سرکله‌اشون پیدا می‌شه. حالا تو هی لپت رو بکن که، عامو دیگه در این سن و سال لابد یک غلطی کردم حتی اگر به مبعثم نرسیده باشم.
شما انقدر خودش روبه‌خاطر فردای قیامت من تیکه پاره نکن

تازه، قیامت که برای من نیست.
 برای اهل حساب، اهل کتاب.
 من که از اول بیلمیرم و دنبال بهشت و جهنم نبودم.
ولم کن
در جلسات بعدی، خودش خسته می‌شه و می‌ره تو مایه ابعاد بدن
بوسه کمر، قد، بخند
چرا نمی‌خندی؟ سخت نگیر. بابا زیادی دیگه جدی گرفتی
بعد من با چشم‌های گرد نگاهش می‌کنم می‌گم: با اجازه بزرگترها، خواب دیدی خیره.تازه پدر بیامرزها همه مرادان متاهل هم هستن. من نمی‌دونم دیگه این چه عرفان جدیدی است به کشور راه پیدا کرده و من دارم شاخ در می‌آرم
خب همینه دیگه، اگه سخت نبود که همه الان عارف بودن عامو
هر وقت تونستی پایین و بالا رو جمع و در قلبت متمرکز بشی شاید بفهمی چه خبره
عجب دکون‌هایی دارید شما مردها. پناه می‌برم به خدا





من و قمری‌های خونه

    یک عمر شب‌های بی‌خوابی، چشمم به پنجره اتاق بود و گوشم به بیرون از اتاق. با این‌که اهل ساعت بازی نیستم، ساعت سرخود شدم.     ساعت دو صبح ک...