صبح مثل وحشیها چشم باز کردم. بعد فهمیدم من وحشی نشدم بلکه وحشتزدهام
از آدمها، از فرداهای تنهایی، از نقاط ضعفی که پشت آدمها پنهان میکنم تا بهیاد نیارم مثل سگ پاچة مردم رو میگیرم و هرگز خودم بد نیستم و فقط دیگران بدن
حالا چه من بد و چه عالم حالم خوش نیست و با چشم بسته بوی جنگل روحس میکنم
از قرار باید برم ریکاوری و توقفم در این پایتخت کثیف زیادی به درازا کشیده. البته پریا را هم نمیشه دوباره تنها گذاشت و من اگر یک هفتة دیگه بمونم چه بسا یا سر از شورآباد در بیارم یا امین آباد
باز جای شکرش باقیست که هر دو آباد هستن
از آدمها، از فرداهای تنهایی، از نقاط ضعفی که پشت آدمها پنهان میکنم تا بهیاد نیارم مثل سگ پاچة مردم رو میگیرم و هرگز خودم بد نیستم و فقط دیگران بدن
حالا چه من بد و چه عالم حالم خوش نیست و با چشم بسته بوی جنگل روحس میکنم
از قرار باید برم ریکاوری و توقفم در این پایتخت کثیف زیادی به درازا کشیده. البته پریا را هم نمیشه دوباره تنها گذاشت و من اگر یک هفتة دیگه بمونم چه بسا یا سر از شورآباد در بیارم یا امین آباد
باز جای شکرش باقیست که هر دو آباد هستن
اگر دوباره مفقودالاثر شدم، برام حرف در نیارید و بدونید زدم به جنگل. اگر برم مدتی تمام ارتباطهای انسانی را قطع میکنم بلکه رجوع به اصل کردم
خب آخه چرا به اسم معنویت گند میزنید به باورهای شفاف و بلوری آدم . منکه با زور لودر هم از جام تکون نمیخورم و از باورهام یه ذره هم کنار نمیکشم
ولی باید بپذیرم که، هیچ همزبانی در دنیای اطرافم ندارم. خب اینم بغله که دندونش رو بکنم؟
گو اینکه از اول این عرفان بازی صراطی برای انسان شد که یا میتونست ازش بگذره یا در اوهام شیوخ گیر میکرد. من دیگه به هیچکس اعتماد ندارم و خدا منو بکشه که منو باترسهاش از دنیا جدا کرد
خب آخه چرا به اسم معنویت گند میزنید به باورهای شفاف و بلوری آدم . منکه با زور لودر هم از جام تکون نمیخورم و از باورهام یه ذره هم کنار نمیکشم
ولی باید بپذیرم که، هیچ همزبانی در دنیای اطرافم ندارم. خب اینم بغله که دندونش رو بکنم؟
گو اینکه از اول این عرفان بازی صراطی برای انسان شد که یا میتونست ازش بگذره یا در اوهام شیوخ گیر میکرد. من دیگه به هیچکس اعتماد ندارم و خدا منو بکشه که منو باترسهاش از دنیا جدا کرد
