۱۳۸۷ خرداد ۲, پنجشنبه

آه ، زندگی




اگه امروزم مثل یک هفته پیش باشه، یا به امروز خیانت کردم. یا هفتة پیش به خودم
این که دیگه صفحه بلاگه همشهری
ما هر لحظه تغییر می‌کنیم و هر وقت به پشت سر نگاه می‌کنم، جز سایة کمرنگی از گذشته به یاد ندارم.

 و امروز برای فردا هیچ نقش و تصوری ندارم. 
یاد گرفتم در حالا باشم. 
حالا دیگه نه تو نخ سایه‌ها می‌رم نه سایه نردبوم. 
حالا هی دور خودم می‌چرخم و گاهی ساعت‌ها مات گل‌دان‌های بالکنی بی تفکری فقط نگاه می‌کنم
به رشد، به تغییر به زندگی. 

برگ پیر می‌ریزه و جا برای جوان باز می‌کنه و همین‌طور تا آخر
شاید این دارو درخت باعث می‌شه رجوع به اصلم بکنم که در نهایت کشاورز زاده بوده و در طبیعت بیشتر احساس آرامش می‌کنه تا در قفس
یک روز اوشو، روزی خلیفه ناصر و دیگر تا شیخ صنعان همه آمدند و رفتند 

تا یاد بگیرم در لحظة اکنون روی دو پا و بر زمین زندگی کنم.
 این یعنی مراقبه.
هر لحظه در مراقبه بودن و در نتیجه هر لحظه بهشت را در کنار جهنم  تجربه کردن
نه در افسوس از گذشته و نه در هراس آینده. 

باور کردم، آنچه که هستم را
انسان خدایی که، همانی‌ست، که می‌اندیشد و تجسم 

هنرمندم زیبایی رویاگونه را می‌پسندد
چه اونجا باشی چه بالای درخت گردو، هر دو یک معنی رو می‌ده. 

تو ، من، ما، همه دنبال زندگی یا نقشی هستیم که برای تجربه‌اش به این سفر آمدیم
ولی آخر زیر آب" مستر اوشو " رو فقط یه تفرشی می‌تونست بزنه






من و قمری‌های خونه

    یک عمر شب‌های بی‌خوابی، چشمم به پنجره اتاق بود و گوشم به بیرون از اتاق. با این‌که اهل ساعت بازی نیستم، ساعت سرخود شدم.     ساعت دو صبح ک...