۱۳۸۷ خرداد ۷, سه‌شنبه

چی فکر می‌کردیم چی شد؟


چی فکر می‌کردیم چی شد؟ یادش بخیر بچة هنوز در اسارتم می‌گفت‌ها، من باورم نمی‌شد
می‌گفت:
ایی خاله فهیمه می‌گه باهاس چیشات و ایی‌جوری ببندی و هی پیش خودت فکر نکنی و ساکت باشی تا صیدای خدان و بیشنوی.
خب پس اگه یهویی خدانم اومد و گفت: آهای گلی. من که دیگه از ترس مردم که
بعدم اون آقای توسری گفت:
ایی گلی زیادی حرف می‌زنه فعلا ایی یه خط و پاک کن تا بعد بگم، فوتینا. اصلا گلی بیخود کرده حرف می‌زنه و همه حرفانشم غلطه‌ها ، همون
بچه هی گفت و من مثل همیشه حرفاش رو باور نکردم
دل خوش به سکنجبین و خیار با جبرئیل بودم؛ صاحبش پیدا شد
هنوز داره دست و پام می‌لرزه از این خدا.
گو این‌که کلی امتیاز داد و گرین کارت متعدد اما،به این فکر نکرد اگه قرار باشه من این‌جوری حرف بزنم نه سر برام می‌مونه و نه همین یه چوکه حق قلم
تازه خیلی هم بداخلاق بود و کلی منو دعوا کرد. به‌من چه تا صدای من به شما برسه کلی طول داره تا من بشنوم که هی منو دعوا می‌کنی؟ هان
می‌خواستی خودت همون‌ موقع باشی تا دیگه من باقیاش رو ننویسم

من و قمری‌های خونه

    یک عمر شب‌های بی‌خوابی، چشمم به پنجره اتاق بود و گوشم به بیرون از اتاق. با این‌که اهل ساعت بازی نیستم، ساعت سرخود شدم.     ساعت دو صبح ک...