۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۳, جمعه
لیدی باش
نه عزیز دل، شلوغ که شده ولی نه از آنی که تو فکر کردی. رفتة همیشگی که هی میره وهی میآد. مدتیست برگشته و من طبق معمول غرق این نقش مادر نمونه دارم دست و پا میزنم
بعد از نماز مغرب طبق معمول یک کشف مهم دیگه کردم و این بود که من باز از این خانم والده خوردم حکایت خانم باید یه لیدی باشه است.
نمیدونم چرا کسی اون موقع در گوش من نگفتم: لیدی مال فرهنگ اجنبیست و حمالیش به من نیامده که بخوام، خانم لیدی باشم» بماند که از بچگی یه عروسک دادن بغلم مشق مادری کنم و چنان در این نقش فرو شدم که خودم گم شدم
بهیاد این افتادم که، از هجده سالگی سرای خانموالده رو ترک کردم
خود، این خانم والده هم که بیشتر بانوی ارباب بود تا مادر
من از کی اینهمه خریت رو به ارث بردم؟
شاید آرزویم این بود همیشه که چنین مادری داشتم ولی حالا چی فکر کردی؟ آخرش یه نوک سوزن هم از این بهشت نکبت کوفتی بهمن روا ندارن
خدایا پس من کی دارم درست زندگی میکنم؟
خداییش توی خانواده هیچکی هیچکی ازم راضی نیست، حتیخودم.
یعنی اینهم از قصورات حضرت علیه خانم والده بوده؟
اگه گذاشته بود یک « بویفرند » کوفتی بگیرم و مزنة این جنس ذکور دستم آمده بود؛ مجبور نبودم ما بقی عمر را تاوان حماقت هجده سالگی را بدم
اونموقع خانم والده بهما روا نداشت و
حالا دخترها
وقتی نوبت بچگی ما بود، دوره عهد پدر سالاری بود
توپ که افتاد دست ما، دور عوض ش. بازی افتاد دست، بچه سالارها
خدایا پناه میبرم به تو
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
سفری در خیال کیهانی ( تجربهای هولوگرام)
اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود، آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر