۱۳۸۷ خرداد ۶, دوشنبه

سلسبیل

همه دل‌ها توی بچگی‌ها جا مونده. نه؟
هرکی دنبال یه‌جای امن می‌گرده، چشم می‌بنده و به آن روزها فکر می‌کنه. امشب کشف کردم، وقتی در یاد کودکی می‌رم، همان یادی که حتی عطر و دمای اون همیشه جاویده، منم به همون اندازه کودک می‌شم.
و این حس فارغ بالی از ذهن که همه چیز را زیبا و بهشتی می‌دید و چه درست هم می‌دید.
دوباره در من احیا می‌شه
فکر کنم بد نباشه اگه بشه ذهنم و همون‌جاها جا بذارم تا دیگه با دیدن درخت گردو زود تعریف نکنه: گردو همان درختی‌ست که گاز.... یا شب زیرش نباید... شروع می‌کنه به ارائة گزینه‌های تلخ و من یک قدم عقب می‌کشم و تدریجا از یاد می‌برم عطر زندة گردو را
بهش می‌گم: خره. من هرچقدر حال کنم، باهم کردیم. بیا از کول من پایین کم پارازیت بفرست
اما گوشش بدهکار نیست و خوراکش اوهام منفیه
باز دلم می‌خواد بچه بشم. برم باغ گلستان که اندازة تمام دنیا بود و اون قایق‌های حلبی قرمز و سفیدش کم از تایتانیک نداشت
برم با بی‌بی‌جهان نانوایی و عطر تازة نان را دوباره با تمام وجود حس کنم
وقت عصر که بی‌بی به حیاط نم می‌زنه خوب وایسم و از دیدنش لذت ببرم
شب‌های زیر پشه بند روی پشت‌بوم و قصة درخت هفت گردوی بی‌بی‌جهان که تمام دنیای من بود و چهار انگشتی رب‌انار دزدیدن بزرگترین جسارت
خدایا کاش همیشه در بهشت می‌ماندیم و ظهر جمعه با قصه‌های حمید عاملی تا تو سفر می‌کردیم
و دایی‌جان که تازه از کویت آمده با هیجان تمام ام‌کلثوم گوش می‌داد و کسی ودا نمی‌خواند
حتی کسی قرآن هم نمی‌خواند. بی‌بی شاهنامه از حفظ می‌خواند

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...