۱۳۸۸ تیر ۲۰, شنبه

آلزایمر، اختیاری



خدایا چرا یکی نمیاد بگه: شزم. منو برداره ببره یه جا که نه من بدونم رفتم کجا نه کسی بدونه من کجام
یه جا که شاید حتا هویت‌مم از یاد ببرم
برم یه جای دور افتاده و پرت و پلا
یه جایی دور از آدما
از آدما خسته شدم
از دلبستگی‌های احمقانه
خودخواهانه
بیزاری آور
یکی بیاد منو از رو زمین برداره ببره بذاره سر کوه غاف شایدم قاف و بگه شزم و دنیا عوض بشه
من اصلا عوض بشم.
فراموشی بگیرم
خیلی خسته‌ام و وقتی خسته تر می‌شم که به یاد مسیر پشت سر می‌افتم
به قدر خستگی همه دردها و راه‌هام
کاش یه چی بشه همه چیز از یادم بره
آهان
این فکر خوبیه
با ملاج برم توی دیوار
بلکه خدا را چه دیدی، به‌کل هاردم دیلیت شد و پوکید
می‌برنم یک خونه سالمندان شیک و با کلاس
صبح می‌رفتم توی حیاط و با جمع پیران آخر زمان، چای کم رنگ صبح‌گاهی می‌خوردم.
بی‌شک دیگه به این‌که چای احمد عطری یا غیر عطری بودن و نبودنش هم برام مهم نباشه
حقیقت، جست پروانة خال دار از روی بوتة بزرگ لب ماتیکی به روی شاخة گل مرواریدی بود
ساعت‌ها به فواره وسط حیاط زل بزنم و تو نخ ابر بنشینم
فوقش می‌گن: بیچاره آلزایمر گرفته
وای فکرش را بکن. آخر ، حاله
شاید که بارون بزنه
آخ اگه بارون بزنه

۲ نظر:

  1. حالا یه سلام به اندازه تمام خستگی های دنیا و تمام دلتنگیهاش ، دنیا که عوض شده بدبختانه من و توییم که عوض نمی شیم نمی خوایم باور کنیم همه چیز دنیا عوض شده و این ماییم که باید عوض بشیم یعنی فکر می کنی خونه ی سالمندانی یافت می شه که با قانون سکوت من و تو همراه باشه با اون حوض اون فواره ها و اون ابر و اون همه زیبایی تازه من و تو که سالمندی و سالمندانگی مون هم مثل باقی نیست باور کن مثل باقی نیست باید همینی که هست باور و قبول کنیم

    پاسخحذف
  2. بردیا جان وقتی آلزایمر بگیری همه جا خوب از آب درمی‌آد
    چون پیشینه‌ای نداری دنبالش بگردی
    نباشه و حالت رو بگیره

    پاسخحذف

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...