۱۳۸۸ تیر ۳۱, چهارشنبه

اعترافات ، بی‌شکنجه


یک اعتراف تلخ و تازه.
کاش می‌شد تروتازه باشه
البته گو اینکه اعتراف از هر نوعی که باشه ،حس زورچپون باهاشه، باز گاهی وقتا برای خود آدم بهتره که اعتراف کنه
حتا اگر شده در آینه
در انزوای، خویشتن خویش با من
حتا اگر لازم بود برو توی کمد. ولی باید یک کاری کرد. تا وقتی اندیشه ، کلمه نشه و به زبان نیاد، شاید برای خودمم قطعیت پیدا نکنه
اما اعتراف امشب. بازجویی درکار نیست مگر ذهن، ابلیس. همان نابه‌کاری که زشت را زیبا و خوب را بد جلوه می‌ده. باتو دائم به عناد و بگو مگو داره
ذهن، شکاک و نا مطمئن و گاه چنان مطمئن که تو را یارای باور آن نیست می‌گه: « تو به تنهایی به تردید به شک خو کردی. تو به دوری به تنهایی خود خو کردی
می‌فهمم که حاضر نیستم کسی ئارد خریم، حرم، امن زندگیم بشه و هریک به‌نوعی بوی حیانت و خباثت دارند
انگار می‌ترسم. شاید ترسی شبیه به وحشت آنفولانزای خوکی؟
شاید برای من خیلی بهتره برگردم نوشهر. به چلک و تهران و حکایاتش را هم برای ساکنین پایتخت
خدا را چه دیدی ؟
شاید با رفتن من، پریا برگشت و می‌تونه اون این‌جا بمونه و من هم مراجعت کنم به ذاتم و جنگل
خب چیه؟
حالا یکی نمی‌خواد به افتخارات آدم دو پا و دو دست نائل بشه هم حرفی‌ست؟
من بزودی زود حالم از همه چیز بهم می‌خوره. اول از همه. طبق معمول همیشه. از خودم که باورم نمیشه عاقبت چنین موجود غارنشینی ازم بیرون آمده باشه
بالاخره انسان‌های نخستین هم آدم بودن.
دل داشتن. روی دیئارها نقاشی می‌کشیدن و شبها دور آتیش جمع می‌شدن
من ترجیح می‌دم به عصر ماموت برگردم تا این‌که در چنین انزوایی گرفتار آیم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...