کافیست یک حس خوب بیاد توی زندگیت
حسی که بتونه تمام شریانهای بستة تو رو باز کنه
هر نوع شریان که دوست داری، از مسیرهای انرژی و آگاهی تا شریانهای ناب عاطفی
یک جریان تازه و لطیف که میتونه تو رو به سادگی به زندگی چفت بزنه و قفل که نه البته ولی تا وقتی هست همون جا محکم نگهدارت
حسی نه شبیه به حس، تو. نه شبیة به احساسات مادر و یا پدرم و نه حتا شکل و رنگ مال دخترام
حسی از جنس و شاکلة خودم
حسی برای بودن
در اکنون بودن.
در امروز و اینجا بودن.
جریانی که مانع از سفر ذهن به گذشته و یا طراحیهای خبیثانة ابلیس برای ترسهای آینده بشه
اما، اما ما درمونده و بدبختیم
زندگی هیچ حس، خوبی را در ما نمیانگیزه. هیچ شوری، شعفی، ذوقی برای بودن درش نیست
در ما هم نیست. در تو هم نیست در خیلیها نیست
البته به ظاهر همه طالب زندگی هستیم ولی در عمل فقط وحشتزدهایم
وحشت از حزن غریب، بیهمزبونی
وحشت از فرداهایی که هیچ معلوم نیست که ببینیم
حتا پیدا نیست یک ساعت دیگر را ببینیم و در این مسیر کوتاه و خاتمه یافتنی ما فقط معطلیم
معطل ، یکی که بیاد و بهما خوشبختی
را
بده
در حالیکه خوشبختی کسب کردنی هم نیست. خوشبختی نوعی حس، درونیست
خوشبختی یک واژه نیست
نوعی رضایت شخصی از نتیجه بهدست آمدة زندگیست
خوشبختیم چون، بدبخت نیستیم
و دوست داشتن؛ لازمة زندگیست ونامش میتواند خوشبختی باشد
خوشبختی یعنی قلبی داشته باشی و بتوانی در آن مهری بزرگ جای دهی
َُمِهری، به قدر هفت میلیارد آدم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر