اسم این نقطه جغرافیایی که ایستادم هست، ایران
با فرهنگی سنتی و احمقانه و بیدلیل و بیربط، مرد سالاری به ما چپاندن از خود هیچ حقی نداریم. تنها انگیزه هستی برای خلقت ما ارائه سرویسهای متنوع و رنگارنگ با عطر و طعم مادری به نام مهر مادر
پیر میشی به خودت میآی میبینی هنوز سرگرم فقط دادنی
کسی از تو از احوالات تو از تنهاییها از بیهمزبونیها از همه اون زهر مادریهایی که به هنر مادر بودن
عمری دیکته شدو ما هم کپی کردیم
بچه من هر روز هر روز هزار بار هربار که راه بده فریاد میزنه: میخواستی بچه پس نندازی.
خب پدر سوخته من که تو رو پس ننداختم.
یعنی میخواستم هم تنها چنین هنری نداشتم.
پس اون پدر سالار که یک در میون در حال چرت مقبوله، هنرش و سهمش از این پس انداختن چیه؟
موضوع همینه
اونی که از اول کرده. چشماش چهارتا دیگه وظیفه اون تنهاست
اونی هم که نمیکنه. هر موقع عشقش کشید و عیال بیسواتش اجازه داد و بارعامی صادر شد
همچنان سالار ماند و ما این وسط ول معطل
کی این مادریهای احمقانه را در فرهنگ ما چپاند؟
نکنه همونها که مشتی برده نیاز داشتن با نام آقای شوهر؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر