
از شدت نگرانی حالت تهوع پیدا کرده بودم. به بالکنی میرفتم، گرما فرارم میداد. حال ماده گربهای با من بود که برای تولهاش بیقراره
هم نگرانم و هم دلتنگ پریا. عصابم حسابی ریخته بههم و نمیتونم متمرکز باشم. اما خیلی از شما مرا بارها در این نقطه. نقطة بزرگ و معروف ضعفم دیدید. نقطهای بهاسم، پریا
اینبار میخوام پا روی همه رحم و محبت و هر کوفت و دردی که در ذهن ما از اقسام مادری چپاندن رها کنم و منتظر و شاهد بایستم
همیشه او رفته. کمی سکوت کردم و به حکم مادری رفتم سراغش و برگشته
از آخرین مرتبه که این نازکشون برگذار شد ده روز نگذشت تا دوباره رفت قهر. خب اگه بناست هم به دولت باج زور داد و هم به بچه که دیگه باید رفت وردست ابوی گرام آرمید
خب راستش به یهجاهاییم هم بر خورده و هم فکر میکنم بعضی وقتا حمایت ما بیخود و بدتر کار خراب کن که هیچ، بچه خراب کن میشه
حالا یا خودش میفهمه کجا ایستاده و نعره های خودخواهیش به کجا میرسه یا نه
از صبح افکار آزارم میده و انرژی بالایی نداشتم. با اینکه باور دارم که، دیگه نمیتونم زیر بار باج ایام بیماری و سقوط و نبود پدر و هر درد با درمانی که این ایام گذشت را بدم
خسته برگشتم نگاه کردم
من خودم بیمارم. شش ماه پیش بود با مرگ رقصیدم. هنوز تلخی خاطر سیسییو همراهمه و هیچکس به این فکر نمیکنه که خودم چه نیازی به بهبودی دارم
نگاهم با کتاب روی میز گره خورد. حتما بغض آلود بر داشتم که صدام را شنید و چنین گفت:
آل عمران
به همين جهت، آنهابا نعمت و فضل پروردگارشان، بازگشتند؛ در حالى كه هيچ ناراحتى به آنان نرسيد؛ و از رضاى خدا، پيروى كردند؛ و خداوند داراى فضل و بخشش بزرگى است. (174)اين فقط شيطان است كه پيروان خود را مىترساند. از آنها نترسيد! (175)
جز ذهن فریبکار که مداوم منو میترسونه ابلیسی سراغ ندارم. خدایا بهتو پناه میآرم