و اما بگم از حسن خانة نو
از حسن آزادی
کاش میشد با یک کاروان همیشه در سفر بود. این طوری مجبور به تثبیت خود، قدیمیت نیستی
هر لحظه میتونی آدم تازهای باشی. راستش این آخرها خودم با ترس و لرز مینوشتم. بسکه رفقا رفتن و اومدن پیام دادن حواست هست؟
گو اینکه با خودم بریدم که لعنت به من اگه دیگه پا به اون سازمان تفتیش عقاید بذارم
اما خب همین که همهاش باید مواظب باشی یه چی نگی بیخود و بیربط بیان حالت رو بگیرن هیچ حس، خوبی نیست
اگر قراره بند، یک لینک و سابقه و نشان باشم که دیگه آحر حیرت و تاسف است
البته نه حیرتی به جرم، نتیجة شمارش آرای مفقود شده.
اما خب همه کا نمیتونن روی دست دیوید کاپرفیلد بلند بشن و یه هو بیست و چهار میلیون رای را هپلی کنن
خیلی هنر کنم ذهن خودم رو هپلی کنم که دنبال ماجرا سازی و سخن پراکنی نره
حالا با اجازه بزرگترها و کوچکترها
همسایه اروپایی، امریکایی
آسیایی
استرالیایی. نمیخوای افریقایی.
باور کن یه ذره طعنه نمیزنم. از حس، خوب، وحدت وجودی که در این پیام بینالمللی سبز این مدت شنیدم فقط در وطنم احساس غربت میکنم. اونم نه از مام وطن که از
متصرفان سیاهی که به نام خدا مسله میکنند این مردم شریف و نجیب را
وطن مظلومانه و بیصدا شاهد، ویرانی خود است
خدایا مرا در برابر نگاه پر سوال نسلهای بعد شرمنده نساز
آمین
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر