سلامی به رنگ آرزوهای خلقت ناقص، خدا
یکیش من که نه عاقلم و نه دره دیونه
شایدم بیماریم حتا از دیوانگی هم فراتر رفته باشه
شاید مثل شبهای امتحان که فقط خر میزدیم که یهکاری کرده باشیم و صبح خواب آلوده سه میکردیم. خدا هم گاهی در چنین حالاتی. کمی تا اندکی متمایل به سکرات بعضر مخلوقاتتش را آفریده؟
خب قربونت شما نیافریده هم عزیز بودی
چه اصراریست بیست و چهارساعته خلقت؟ کمی هم استراحت، کیف و لذت
بعدش بدعت
فکر کن!
دو روزه دلم لک زده برم پشت سازم بنشینم
اما ساز در اتاق پریا و من پر از بغض دوری نمیتونم لحظهای در اتاقش بمونم
خدایا چهقدر زندگی ما آدمها را سخت و پیچیده طراحی کردی
همیشه اونی که میخوای، تو رو نمیخواد
اونی که تو نمیخوای، دنبالت میآد. من در این تجربة نکبتی هیچ چیز مالی نبودم که آخرش بگم، یک راه
تنها یک راه
جز تنهایی هیچ تجربهای را به کمال در زمین نیافتهام
اگر از خودم شرمم نمیشد، هم الان یک کار احمقانه را تکرار میکردم
من عاشق لحظهای هستم که در حدود ده کیلومتری هراز به آمل جاده خیلی ناگهانی و ناغافل میپیچیه
بپیچه و تو نپیچی
وای نمیدونی چه حالی میده. شاید چند ثانیه سقوط طول بکشه. ولی لحظاتی به حجم، عمره ندیده، به تماشای مرگ ایستادن
و لحظات آخر زمین را بلعیدن و با لبخندی بدرود گفتن به همه آرزوهای انسانی که پایانیش نیست
انقده خوبه
یه بار امتحان کن، جاده میپیچه. ولی تو نه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر