۱۳۸۹ دی ۱۸, شنبه

آدم برفی

ای خدا
ای بچگی
ای زندگی
چی‌سی همیشه وقتی تموم می‌شی قدرت رو می دونیم؟
یه آدم‌برفی می‌ساختیم که تا آخر سال توی حیاط زل زده بود و نگاهت می‌کرد
البته بیشتر حواس بچه‌ها به اون بود که زیر برف و توی سرما کز کرده بود گوشه‌ی حیاط مدرسه
و من که تا وقت خواب چه احساساتی خرج این موجود نگون بخت می‌کردم
ارتباط عاطفی عجیبی که بین ما و آدم‌برفی‌ها پدیردار می‌شد
شاید سی همینه همه افسردگی داریم؟ 
حتا یک آدم برفی هم نداریم که دل‌مون رو بهش خوش کنیم
ها؟
نه؟
حیف
باز بچگی کلی چیز میز داشتیم
دل خوش، رویاهای بلند، دنیا رو ندیده بودیم و نمی‌شناختیم
نمی دونستیم بدی هم هست،
زشتی دوست نداشتنی و تنهایی تلخ است

که سرها در گریبان است

وقت  زنگ تفریح  هم گوله برفی بود که در هوا رفت و آمد داشت
یا سراز زیر چشم یکی از بچه ها درمی‌آورد و گاه هم به خطا
سر از صورت آقای مدیر یا جناب ناظم در می‌آورد
در راه خونه هم کیف‌های چرمی اون وقت بهترین وسیله‌ی اسکیت  و مسیرهای سرازیری در اندکی زمانی
پر از خنده و نشاط و قهقه طی می‌شد
بی‌اون‌که در هر دقیقه بیست‌تا ماشین بره و بیاد
وقتی هم که با لباس‌های تا زانو خیس برمی‌گشتی خونه
بخاری‌های بزرگ ارج اون‌موقع مرکز سقلی بود می‌چسبیدی بهش، عین مامان  
با دماغ قندیل بسته و دستان مثل لبو سرخ و آب دماغ راه افتاده
و هم‌چنان دنیا زیبا، شاد و امن بود، مثل مامان
  دیگه الانه است که بزنم زیر گریه
چه شباهتی بین این دنیا تا دنیای ما هست؟
مرده شوره هر چی تکنو آلرژی که ما رو از ریخت  انداخت


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...