که غلط نکنم کلیهاش رو این چندسال اخیر در بلایا یا آزمونهای متعدد پاس کردم
واکنشها یا بخشهایی از شخصیتم که معمولا در رنج میانداخت
مثل، صبوری
که نداشتم و از بابت دل کوچیکم هی سه میکردم
بابت چیزهایی بها برداختم که یه وقتی همون موقع و آن خواسته بودم
حالا نگاه که میکنم، اصلا نمیفهمم چرا اونهمه اشتباه کردم از
همین حالا میخوامها
همین حالا شدنها، رفتنهایی که اصلا لزومی نداشت که هیچ
کلی هم برام دردسر ساخت
مثل سکوت و یهجا بند شدن
مثل بخشش
چیزی که اصلا نداشتم
یا دوست داشتن شما که مثل برق شهری هی میاومد و هی میرفت
مثل نگرانیهایی که از آینده داشتم
شاید احساس عدم امنیت
در مصائب دیدم که معمولا به مو میرسم و پاره نشدم
یه چیزی ، همون دست غیبی، همون معجزه یه گوشهای منتظر ایستاده بود
و منکه از ابتدا از زیر بار هر آزمونی، در میرفتم
وادار میشدم، در مسیرهای دیگه همون واحدها رو پاس کنم
دیدم بهتره سعی کنم هر درسی رو همون لحظه و درکلاس و لحظه یادبگیرم
که مجبور نشم انقدر تکرارش کنم تا............. شاید بعد از هزار سال اشتباهم رو در اون درس ببینم
تا با جون کندن اون واحد پاس بشه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر