۱۳۸۹ دی ۱۸, شنبه

ثبت خاطره


 شماهم نمی خواد زیاد جدی بگیری
ما بزرگ شدیم، اما بچه‌ها هنوز بچه‌اند
مام مامان و باید خاطرات هفتاد رنگ هم‌چنان ادامه داشته باشه

ولی پنج‌دقیقه یک‌بار بهش  یاد آوری می‌کنم، بیرون از این خبرها نیست‌ها
هر چه هست، زیر چتر مامان
از صبح کله‌ي صحر دیگ آش رو بار گذاشتم
بخار کتری چای در فضا می‌رقصه و اسفندی هم دود کردم
تا بترکه چشم حسود و حسد
 شلغم به‌جوش و عطر اکالیپتوس تا راه‌پله‌های طبقه‌ی اول پیچیده
فقط شرمنده‌ی پریا خانوم که کرسی مون منقل نداره
یعنی داره، ولی ذغال نداره
همون که بعد زمستون روسیاه بود هاااااااااااا
حالا در دل ما چه نقش سپیدی بسته  که  نبودش حسابی به چشم می‌آد
پرده‌ها کنار و ما شاهد زیبایی‌ زمستان
و عطر داغ نعناء

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

زمان دایره‌ای

     فکر کن زمان، خطی و مستقیم نباشه.  مثلن زمان دایره‌ای باشه و ما همیشه و تا ابد در یک زندگی تکرار شویم. غیر منطقی هم نیست.  بر اصل فیزیک،...