یادش بخیر بچگیها
یعنی عهد بیبیجهان
وقتی برف میبارید
خان داییجانها میآمدند و برفهای خونهی بیبی را میروفتن
بیبی هم با یک دیگ بزرگ آش، میوه، ترخینه یا آش رشته از صبح کله صحر به انتظارشون بود
ظهر هم سفره پهن میکرد از این سر اتاق تا اونسر که وقتی داییجانها
خسته پایین میآمدند
زیر کرسی جا خوش کنند
چای بنوشند و همراه زن و بچه
مهمان سفرهی پر مهر بیبی بودند
وای یه روز از غصهی روزهای خوش، دیروز قلبم آب میشه
واز کار میافته
همگی شما هم شاهد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر