از جایی که هنوز پشت هیچستانم
دروغ چرا نمیدونم چی بگم که بعدش حرف تو حرف نیاره
همین بس که یک پنجشنبه ی دیگه هم رسید
به شبش هم رسیدیم
به تهش هم میرسیم
مثل زندگی ، که نکردیم
مثل رویاهایی که از یاد رفت و یه آدم دیگه از آب دراومدیم
که اصلش از اول بنا نبود، باشیم و شدیم
پنجشنبه ها را قدر بدانیم که هم آزادیست و هم کودکی
و هم هول و هراس پایان و رفتن
تمام شدن و ندیدن
نچشیدن و نفهمیدن
یه وقت فکر نکنی جاودانهایم، نه همه داریم میریم
پس تا هستیم
باید زندگی کرد، اونم از نوع خوب
نه بلاتکلیفی و ماتم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر