۱۳۸۹ بهمن ۷, پنجشنبه

پوچی، رفتن



از جایی که هنوز پشت هیچستانم
دروغ چرا نمی‌دونم چی بگم که بعدش حرف تو حرف نیاره
همین بس که یک پنج‌شنبه ی دیگه هم رسید
به شبش هم رسیدیم
به تهش هم می‌رسیم
مثل زندگی ، که نکردیم
مثل رویاهایی که از یاد رفت و یه آدم دیگه از آب دراومدیم
که اصلش از اول بنا نبود، باشیم و شدیم
پنج‌شنبه ها را قدر بدانیم که هم آزادی‌ست و هم کودکی
و هم هول و هراس پایان و رفتن
تمام شدن و ندیدن
نچشیدن و نفهمیدن
یه وقت فکر نکنی جاودانه‌ایم، نه همه داریم می‌ریم
پس تا هستیم
باید زندگی کرد، اونم از نوع خوب
نه بلاتکلیفی و ماتم





هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...