تنگاتنگ
همچی تنگ که دلت رو بزنه
فکر انحرافی ممنوع
وقتی میگم با دراویش یعنی صرفا با دراویش مثل دراویش زیستن، نگاه کردن، شنیدن و تعبیر کردن
عاری از هر گونه قضاوت
هر شب مراسم ذکر و سما و ....... تا جایی که چنان انرژیها بالا میزد و باید آتش درون رو به وسیلهای خاموش میکردند.
اینها نه نقل قول و نه افسانه است. با چشم خودم دیدم و تجربه کردم.
بعد از سما سنگ قورت میدادند. یا تیغ ریشتراشی، لامپ خورد شدهی مهتابی و سیخ ومن که ......... همیشه فقط نگاه میکردم.
با اینکه نامحرم اجنبی بودم، اجازه داشتم وسط حلقهی ذکر برم و از هر چه دلم خواست فیلمبرداری کنم. یکسال تمام نه یکی دوماه.
از خلیفهناصر پرسیدم: خب گیریم که اینا این همه بلا سرخودشون میآرن. بعدش چی؟
گیریم که خونریزی نمیکنند، گیریم سنگ و شیشه رو دوباره برمیگردونند، گیریم تو سر یکی رو گوشتا گوش میبری و بعد با آب دهنت میچسبونی و فقط خطی باقی میمونه. آخرش چی؟
گفت: نشون میدیم که با ایمان به محمد، میشه از آتش هم گذشت و سالم بود. مثل ابراهیم و آتش نمرود
فهمیدم چی میخواد بگه، ولی دروغ چرا، تهش نفهمیدم
چی گفت
از اون وقت، بیست سال گذشته، حالا میفهمم چی بود
خودش فکر میکرد، ایمانش نجاتش میده
من، فکر میکنم، بیذهنی، عدم حضور ترس، باور به شدن، نشدن، همهی اونچیزها که
از اول خلقت داشتیم و از سرمون رفت
اینطور فناپذیر و بیچاره شدیم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر