میگن: مغر نژاد انسان به قاعدهی یک توپ تنیس کوچیک شده
به دلایل کذا کذا
خب لابد سی همینه ما هی میخواهیم برگردیم به عصر بچگی
اونوقتها نه تنها خیابانها گشاد بود،
بلکه اونایی که بهکار ساخت و ساز جهان بودند
مغزی بزرگ و قلبی بزرگتر داشتند
و اسمشون شده بود، خاطرات امن کودکی
حالا اینکه ما هم از توپتنیسیهاییم یا مال قبلتر هم با خداست
ولی عوضش خیالم راحت شد
همیشه فکر میکردم
قصههای بیبی گولم مالیده و همهاش دروغ بود
نگو بیبی، قصه اونایی رو میگفت که هنوز مغز بزرگی داشتند و به دل عالم و آدم هم خون نمیکردن
جواب سلام کسی را بی پاسخ نمیذاشتند
تو چشم هم نگاه میکردن
و مهربانی به قاعدهی نان سنگک در تنورها پخت میشد
برم یه فکری برای آتروپی مغزیم بکنم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر