۱۳۸۹ دی ۲۲, چهارشنبه

دخترای درخت هفت گردو


قصه‌ی دختران درخت هفت گردو را شنیدی؟
درختی در سرزمینی دور  که پیر و جوان طالب‌ و دنبال‌ش می‌گشتند
یا کسی پیدا نمی‌کرد یا اگر پیدا می‌شد، با خطاهای یومیه نابودش می‌کردند
روزی بی‌بی ترمه که از راز درخت آگاه بود، پسرش دلاور را فرستاد قصد شکار آرزوها

می‌گفتند:   درخت متعلق به پاشاه‌پریان است. 
هفت گردو بر شاخه‌های نشسته 
درون هر یک، دختری 
مه‌چهره، سیمین روی، مشکین موی به انتظار نشسته

هر که یکی از دختران را به همسری بگیره، داماد شاه‌پریان می‌شه
 بی‌بي‌ترمه‌ی قصه ي ما به دلاور جان گفت.: 
  مادر، وقتی رسیدی اون‌جا، اولین گردویی که باز کردی هر چی ازت خواست 
 برعکس‌ بهش بده
اگه گفت، آب. نونش بده. اگه گفت نون، آب‌ش بده
وگرنه می‌میره

فکر کنم این خود قصه ی ما آدماست نه؟
عادت مردم زمین است که 
آن‌چه که  داریم، نمی‌بینیم
آن‌چه را نداریم، می‌خواهیم
آن‌چه که نیست، می‌جوییم
آن‌چه که هست، پس می‌زنیم
آن‌چه که نمی‌شه، لج می‌کنیم
آن‌چه که می‌شه، نمی‌خواهیم
وقتی که نیست، شدیدا لازمش داریم
وقتی می‌گه نه، می‌گیم
آری
وقتی می‌گه، آری
می‌گیم، نه

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...