۱۳۸۹ دی ۲۶, یکشنبه

برف بازی


نصف شبی صدای جیغی منو تا دم پنجره برد
خانواده‌ی شمعدانی آمده بودند برف بازی
یک مامان و چند تا هم مامان‌های فردا
مثل من ندیدی بدید برف
دل قوی داشته و زده بودند به برف
بهم برف می‌انداختند
هم را زمین می‌زدند و صدای خنده‌هاشان به همه‌ی اتاق‌ها می‌رسید
دیدم هنوز انسان زنده است
چرا که نه
لذت ساعت نداره
فقط به دیگران آسیب نزن
هرکاری دلت خواست بکن که اینممکنه
آخرین کار زندگی باشه
پس
تا هستم و هست
دارم‌ش دوست

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...