۱۳۹۳ دی ۲۷, شنبه

یکی من و یکی تو



خداوند تکه بر آرنج‌زده،
 متحیر و متفکر زل زده بود به این جفت ناسپاس
با ابرویی گره خورده سوال کرد:
  کار کدوم شما بود؟
 آدم من و من کنان زیر لبی یه‌چی گفت و با گوشه‌ی چشم اشارت به حوا نمود
حوا، جیغ و ویغ واینا ، که من نبودم تقسیر مار بود و مارهم در عهد عتیق فرمود:
همه‌اش زیر سر لیلیت بود
خلاصه که همیشه همه چی زیر سر همه‌اس جز من
نصف عمر خودم رو گول زدم:
ببین این پدره چه معجزه‌ای داشت! از نه‌تا بچه هفتاش دانشگاه رفته و تحصیلات عالیه
به ما که رسید آسمون تپید
ماموندیم و یه دختر خانم به‌نام حضرت بانو والده
تا هر جا که راه داد ما رفتیم و انداختیم گردن، بانو والده و خاطراتی از یک مرد سپید موی مهربان
به سن پدربزرگ احتمالی 
هنوز جوانه و شکوفه نزده، پدر رفته بود
 در نتیجه همیشه با خودم فکر می‌کردم:
اگر پدر وقت می‌کرد و می‌موند تا ما هم بزرگ بشیم،
 حتمن الان از انوشه انصاری هم جلو بودم
یکی من و یکی تو
این از خاصیت بشر بودنه
از زیر بار در رفتن و فکر و خیال ساختن


 

۲ نظر:

  1. این که اینجا دارم می نویسم در واقع مربوط به پست پیر بلخ هستش- اما چون دیدم به اضعاری که اونجاست نمی خوره اینجا می ذارم>
    اولاً دش که دارم از خنده ریسه میرم اینجا در محل کار.«اون آقا بنا بود بیاد و جن و جونورای درونم و هم‌چنین گیرهای انرژی‌تیکی بدنم رو رفع کنم» یعنی شما می فرمایین من واقعا باور کنم؟ یکی امد با مشت و مال می خواست اجنه رو از تنتون بیرون کنه؟ اونوفت وسط عملیات شما خندتون نگرفت؟ هیچی نگفتین؟نتیجه چی شد؟ واقعا اگه کار می کنه تلفونشو بدین یه با ر میان ایران برم پیشش :)))
    دوماً دش تو رو به حضرت عباس قسمت میدم طرف این آقای جعفر مصفا نرو- باور کن همون جنگیره بهتره- یه مدت بود به توصیه دوست مشترک این کتاب و می خوندم و هر صفحه که جلو می رفتم یه ده باری سرم رو از دست منطق تفسیر هاش به در و دیوار می کوبوندم- با توصیفی که شما از جنگیره داشتین اون دردش کمتر بود- تا هفته ها سردرد داشتم از دست این آقا- :)))

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. گفتم که بدهی معوقه داشتم به بانو والده و زیر بار همه اش رفتم. به خنده قد نمی داد که از درد مردم. نه هیچ گیری که باز نشد و مدتی همه جونم درد می کرد. ان قدر از دستش عصبی بودم که هر چی سوراخ انرژی داشتم به کل بست
      کی از کتک خورد توسط مردی که سرمه به چشم کشیده. بوی عطرش سه طبقه رو رفته و می‌گه روزه‌است خنده‌اش می‌گیره
      فقط تحمل می‌کردم زیرا بانو والده بهش باور داشت و موجب شد دیگه به‌من کمتر گیر بده چون به یادش می‌آوردم :
      وقتی بناست به دل شما زندگی کنم باید ماهی یه‌بار از مردم کتک بخورم

      حذف

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...