.jpg)
نمیدونم چند بود؟
فقط یادمه دیشب از صدای باد بیدار شدم
کلی هم طول کشید تا دوباره بخوابم
ولی بالاخره خوابیدم
صبح هم که وقت مسواک در آینه دیدم، خط اخم کجی که معملولن بالای ابروم
جا خوش کرده، غایب بود.
آفرین گفتم به روز نکو
نزدیکای ظهر آسمون ابری و باد و گاهی آفتاب، موجب شد، مهوس آش رشته بشم
اطلاعات میگفت: سبزی آشی نداریم. بعد از زیر و زبر فریزر گرام، یک بسته پر پیمون سبزی یافتم
بعد جونم برات بگه: یه کف دست لوبیا چیتی هم ریختم توی زود پز و عدس هم جدا
بعد یادم افتاد کشک ندارم. مگه آش بیکشک هم میشه؟
این یخچال ما اونسرش در سرزمین آلیس ایناس
.... القصه
که ای خدا جون شکرت
چه شکرانههایی هست که بیش از خود لذتش، خوشگل مزه میشه
وقتی ساعت سه، کاسهی آش توی دستم بود و عطر نعنا ورجه وورجه میکرد
یهو حس کردم
خدایا چنی خوشبختم!
خوشبختی یعنی همین
آرامش عمیق درونی و یک کاسهی آش طلبیده
سقفی امن بالای سرم و زمینی محکم زیرم و پشتم به رادیاتور گرم
بیش از این از این لحظه چی میخوام؟
همینکه دغدغهی هیچ خیالی رو ندارم
مرحبا