۱۳۹۳ دی ۱۱, پنجشنبه

منه مار به دوش




دیشب وسط خاک‌ریز رختخواب غلت می‌خوردم که افتادم یاد قدیم‌ها

گاهی کلی باید با خودم کشتی می‌گرفتم
ذهنم می‌بستم به رگبار وسط محله‌ی ابلیس نامرد
و تنها آرزوم ساعتی آرامش و به خواب رفتن بسان مردم خوشبخت
به عبارتی تعریف جدیدی از خوشبختی یافته بودم
خوشبخت آدمی‌ست که تا سرش می‌ره روی بالش،‌ بیهوش می‌شه
و من از اون خوشبختی فرسنگ‌ها دور بودم
 و گاهی پیش می‌اومد متوصل به آرام بخش و بخصوص زاناکس می‌شدم
و بابت تمام ایت‌ها هم مفصل زار می‌زدم
همیشه می‌دونم داروهای آرام‌بخش فقط من رو از روح جدا می‌کنه
می‌دونم نشان ضعف و است و بدین معناست که:
آی ذهن بی‌پیر. من لنگ رو انداختم و از پس تو برنمی‌آم
از این رو همین خوردن قرص موجب می‌شد یک نوبت هم برای چرا قرص خوردم عر بزنم
خلاصه که متصل از خودم شاکی بودم 
دی شب فکر کردم
اوه ه ه 
چه کرده این شیخ فردوسی طوسی!!!!!
دست مریزاد
تمام اون روزها در نقش ضحاک مار دوش مغزم رو به خورد ذهنم می‌دادم
تا خفه شه
با آرام‌بخش
و این چنین بود که فهم کردم چرا برخی معتقدن شاهنامه کتابی عرفانی‌ست؟
گو این‌که چار سال پارسال‌ها در مورد هفت خوان هم به نتایج مهیجی رسیده بودم 
و این‌بار من بودم و ضحاک در گذشته‌های دور دست
و چه بسا تمام ما که هر لحظه عمر گران‌قدر رو خوراک مار ذهن عاشق زمان، قضاوت، حرص و طمع، کین‌ورزی، عداوت .... جنگ و دشمنی کردیم
او خشمگین است و ما رو به هیجان وامی‌داره
طماع است و ما به مبارزه وادار
حقیر است و ما را حقیر می‌خواد
خلاصه که دمه جناب فردوسی گرم



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...