۱۳۹۳ بهمن ۱, چهارشنبه

خدایان در بند و فلک‌زده




به این هوا چی می‌گن، چیزی شبیه به احوال آدمی
یه نموره آفتاب یه نموره ابری
یه نموره سرد یه نموره ولرم
مام همین‌طوری پیش می‌ریم
یه لحظه شادی لحظه‌ای بعد غم
یادمه بچه که بودیم می‌ترسیدیم زیادی بخندیم
نمی‌دونم چه وقت و کی به گوش‌مون خونده بود:
اگر زیادی بخندی، بعدش باید گریه کنی
و من تا سال‌ها از خندیدن می‌ترسیدم
و این ادامه پیدا کرد تا جمله‌ی معروف سقراط که، رنج و راحت حلقه‌های یک زنجیرند
هر کدوم از در درآد بعدی هم از پی‌اش روان خواهد بود
و ما همین‌طور هی ترسیدیم
هی ترسیدیم از شاد بودن و شاد زیستن
حالا این‌که احوال بزرگی‌مون تا چه حد گره خورده باشه با بچگی
خدا داند
ولی چرا ما خودمون رو لایق شادی از ته دل نمی‌دونیم؟
بعد می‌خواهیم به خدایی هم برسیم
خدای نالان و گریان
خدایان ترسیده که نه وحشتزده
خدایان در بند و فلک‌زده
ای خدا پس چی شد این خداوندگاری آدم؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

زمان دایره‌ای

     فکر کن زمان، خطی و مستقیم نباشه.  مثلن زمان دایره‌ای باشه و ما همیشه و تا ابد در یک زندگی تکرار شویم. غیر منطقی هم نیست.  بر اصل فیزیک،...