دلم یکی از اینها میخواد
فقط یکبار کودکوار، بی شان و مقام، آزاد و رها برسم اون بالای بالا
باورت میشه همهی کودکی من در حسرت تجربهی یکی از اینها گذشت
خانم والده نه در شانم میدید و نه جرات پدر داشت
کافی بود به ناگاه سر برسه و من بالای یکی از اینها بودم
لابد بانو والده سه تلاقه میشد؟
هنوز از خودم میپرسم:
ممکنه سوار میشدی و خودت میترسیدی از این اسباب تق و لق؟
نه حتمن امن بود
حتمن شیرین
به قدر لذتهای بزرگ دنیا
چون همه بچهها سوار میشدن جز من
بعد میگم: نکنه جدا سری من و والده بانو از همینجا بود؟
جایی همین نزدیکیها که ولد والد رو دشمن میبینه
و همچنان دلم یکی از اینها میخواد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر